دنبال کننده ها

۲۶ دی ۱۴۰۱

سکوت کنید

دیشب خواب دیدم
خواب سهراب شهید ثالث را.
جایی در مسافرخانه ای .اتاقکی بود و کتابی .
گفت : میدانی من شعر هم میگویم؟
گفتم : نمیدانستم
گفت : پریروز که گرسنه بودم و حتی نان و پنیر هم نداشتم. نشستم یک شعر بالا بلند عاشقانه گفتم . اگرچه پدرم همیشه میگفت شکم گرسنه عشق و عاشقی سرش نمیشود من اما با شکم گرسنه شعر عاشقانه می گویم
میگویم : یکی از شعرهایت را بخوان ببینم چه آشی پخته ای!
میگوید : هنوز شعرم نا تمام است، وقتی تمام شد به پسر عموی عزیزم تقدیمش میکنم. آنگاه یکی از سروده هایش را برایم
می خواند :
آی مردم !
آی مردم نادان!
سکوت کنید
سکوت کنید شاید دل خدا برایتان بسوزد .
May be an image of 1 person and standing
118

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر