دنبال کننده ها

۲۹ دی ۱۴۰۱

هر کسی را که بخت برگردد

شب که داشتیم می خوابیدیم سالم سالم بودیم ها !صبح که پا شدیم دیدیم شانه سمت راست و پای سمت چپ مان را نمی توانیم تکان بدهیم
با خودمان گفتیم یعنی سکته ای مکته ای چیزی کرده ایم ؟ ما که هزار جور قرص و دوا می خوریم تا زبانم لال رویم به دیوار یکوقت شبی نصفه شبی همینطور قضاقورتکی به رحمت خدا نرویم ، حالا این درد شانه و این فلجی پای چپ مان از کجا آمده؟
یک خورده توی رختخواب پای مان را میمالیم و ترس مان ور میدارد وبه خودمان میگوییم آمدیم این پای چپ مان نامردی کرد و نخواست از این پس ما را به سفر خاک ببرد حالا توی این کوه و کوهسار چه خاکی باید توی سرمان بریزیم؟ چطوری از این پله ها بالا پایین برویم ؟ چطور برویم تماشای آهوان ؟ یعنی باید سوار صندلی چرخدار بشویم ؟ آنوقت چطوری از این تپه ماهور ها بگذریم ؟ اینجاکه رستم دستان کمان می اندازد . بد شانسی را می بینید آقا ؟ پس بیخود نیست که از قدیم ندیم ها گفته اند :
هر کسی را که بخت برگردد
اسبش اندر طویله خر گردد !
به زن مان گفتیم : زن جان ! انگاری ما داریم فلج میشویم ! ای پای چپ مان را نمی توانیم تکان بدهیم. یک قولنجی هم گرفته ایم که اب و ابن مان را بیاد مان میآورد و چنان دردی میکند که مپرس !نکند میخواهیم برویم عرش اعلا خدمت حضرت باریتعالی؟
زن مان که الحمد الله مثل همه ایرانی های عزیز روانشناس و هوا شناس و متخصص بیماری های ریوی و قولنج و شقاقلوس و ایضا کارشناس امور فضایی و دریایی و ارضی و سماوی و تحت الارضی است در آمد که : لابد دیشب بد خوابیده ای قولنجی چیزی گرفته ای . اینجا روی این صندلی بنشین گردنت را سیصدو شصت و هفت بار به راست و سیصد و نوزده بار به چپ بچرخان خوب خوب میشوی !
ما قبل از اینکه به «گردن چرخان » بپردازیم یاد آن داستان شیخ اجل افتادیم که :
« بی دست و پایی هزار پایی بکشت. صاحبدلی بدید و گفت : سبحان الله ! با هزار دست و پای که داشت چون اجلش فرا رسید از بی دست و‌پایی نتوانست گریخت.»
گفتیم نکند ما هم همچون آن هزار پای مظلوم به مرگ مفاجات در گذریم ؟ علی ایحال بنا بفرموده عیال مربوطه روی صندلی نشستیم و گردن مان را هفتصد و هفده بار به راست و نهصد و هشتاد و شش بار به چپ چرخاندیم بلکه شفا پیدا کنیم اما نه تنها قولنج مان خوب نشد بلکه پای راست مان هم شروع کرد به زق زق زدن ‌و کم مانده بود آن یکی هم از کار بیفتد . حالا اگر مادر زن جان مان زنده بود و اینجا بود فورا میرفت یک عالمه عرق شاتره و عرق خار شتر و نمیدانم عرق نعناع و عرق بیدمشک و عرق اسطو خودوس و عرق خار خاسک وعرق آویشن و عرق چهل گیاه و عرق بابا کرم و عرق رازیانه و عرق یونجه و عرق بابونه فراهم میکرد و بهمراه شنبلیله و پنیرک و عناب و سنبل الطیب و گل گاو‌زبان و پرسیاوشان به خوردمان میداد ‌‌درد مان را درمان میکرد اما اینجا در این سگستان و سنگستان غیر از ودکای اسمیرنوف روسی - که آنهم این روزها به سختی گیر میآید و حکم کیمیا پیدا کرده - و ویسکی اسکاچ بلاک لیبل اسکاتلندی چیز دیگری گیرمان نمی آید
فعلا که خلایق دارند برای خودشان یک «ولی امر » تازه ای می تراشند و ماجرای وکالت و‌کفالت بالا گرفته است تا کسی وکیل وصی مان نشده است برویم یکی دو استکان از همان ویسکی اسکاتلندی بالا بیندازیم بلکه این قولنج و شقاقلوس مان درمان شد و نفسی به راحتی کشیدیم و دوباره آمدیم اینجا خدمت تان به پرت و‌پلا نویسی .
پس فعلا به سلامتی!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر