جیک جیک مستونت بود
یاد زمستونت بود ؟
آقا! صبح که از خواب پاشدیم نگاهی به آسمان کردیم و گفتیم : به به! چه آفتابی !چه آسمانی!
رفتیم توی باغچه خانه مان . نگاهی به درخت ها و گل ها انداختیم . دیدیم گل ها دارند جوانه میزنند. با خودمان گفتیم: انگار این آقای باریتعالی با ما آشتی کرده است !
یاد رفیقان مان در ایالات و ولایات خوش آب و هوا مثل کانادا و فرانسه و نیویورک و واشنگتن و اقالیم سبعه افتادیم که طفلکی ها نه تنها شبانه روز میلرزند و می چایند بلکه از بس برف پارو کرده اند کمر درد و پا درد و زانو درد و سر درد و دل درد گرفته اند .دل مان البته برای شان میسوزد اما از آنجا که در تابستان گذشته که ما در محاصره دود و آتش قرار گرفته بودیم برای مان کر کری می خواندند میخواهیم مختصری دل شان را بسوزانیم و بگوییم :
جیک جیک مستونت بود
یاد زمستونت بود ؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر