دوستم حسين آقا را سالها بود نديده بودم . پريشب توى يك مجلس مهمانى ديدمش . پير و شكسته شده بود . اول نشناختمش .
گفتم : حسین جان تویی؟ چطورى حسين جان ؟
در جوابم گفت : خوبم خوبم ! از خدا دو چيز مى خواستم : پول و سلامتى . الحمدالله هر دو تاش را بما نداده است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر