دنبال کننده ها

۸ دی ۱۴۰۰

در لحاف فلک افتاده شکاف
پنبه میبارد از این کهنه لحاف
برف میبارد . از دیشب یکسره میبارد . از آهو ها و بوقلمون های وحشی که مدام دور و بر خانه مان پرسه میزنند خبری نیست.
برق نداریم . اینترنت نداریم اما برای یکی دو سال آذوقه داریم !
فرمانده کل قوا دو تا یخچال و دوتا فریزر را با گوشت و مرغ و ماهی پر کرده است . میدانست برف میآید . خیال میکرد قحطی هم خواهد آمد . حالا که برق نداریم لابد باید خام خواری پیشه کنیم !
جاده ها مسدود شده اند . بزرگراه شماره هشتاد و بزرگراه شماره پنجاه بسته شده اند .
از ترس سرما در رختخواب چپیده و بیرون نمی آییم .
دلم برای آهو ها و بوقلمون ها تنگ شده است . بروم چند تا سیب برای آهو ها بگذارم . بروم برای بوقلمون ها و پرنده ها دانه بریزم .
قربان تو ای برف که در خلوت شب
با آنهمه حرف ، بی صدا میباری
این عکس ها را همین حالا از پشت پنجره خانه ام گرفته ام. جای تان خالی تماشا یی است این زیبایی و شکوهمندی طبیعت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر