دنبال کننده ها

۲۹ فروردین ۱۴۰۰

سفر با عمه جان

کتاب صوتی« سفرهایم با عمه جان » نوشته گراهام گرین را گوش میدادم که خوابم برد.
خواب دیدم در اتاق بزرگی نشسته ام . کنار میزی چوبی . بزرگ . کهنه . سمت چپ من گلدان بزرگی با نهالی از درخت انجیر .
آنسوی میز آقای ولادیمیر پوتین نشسته است . شیک و تر و تمیز و کمی چاق تر .
میخواهم با او سخنی بگویم . با ایما و اشاره حالی ام میکند انگلیسی نمیداند . عید نوروز را تبریک میگویم . سری می جنباند که یعنی هیچ نمی فهمد.
میخواهم تکه کاغذی بردارم و بنویسم هپی نوروز! اما همان تکه کاغذ هم گیرم نمیآید.
آقای پوتین پا میشود از اتاق بیرون می‌رود . لحظه ای بعد بر میگردد .وسط اتاق می ایستد و برای من نطق میکند . به زبان انگلیسی. و به لهجه مردم بریتانیا .یادم نیست چه گفته است ، اما مدام از خودم می پرسیدم : این مگر نمیگفت انگلیسی نمیداند ؟
بد شانسی را می بینید ؟ همه خواب پریرویان می بینند ما خواب پوتین. حالا خوب شد خواب آقای راسپوتین را ندیدیم . زهره ترک میشدیم والله!
سفر با عمه جان را هم میگذاریم برای امشب . البته اگر راسپوتین ایرانی به خواب مان نیاید

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر