دنبال کننده ها

۸ اردیبهشت ۱۴۰۰

تماشای گل ها

امروز رفتیم به تماشای بوستان .
گفتیم : بهار است و حیف است به زیارت گل ها نرویم .
نمیخواستیم بهار شتابان بگذرد و مادر حسرت گل و باغ و باغستان آن شعر منصور اوجی را زمزمه کنیم که:
هوای باغ نکردیم و دور باغ گذشت .
کجاست بام بلندی؟
ونردبان بلندی؟
که بر شود و بماند بلند بر سر دنیا
و بر شوی و بمانی بر آن و ، نعره بر آری :
هوای باغ نکردیم و دور باغ گذشت
دیروز هم نوه ها - نوا جونی و آرشی جونی- آمده بودند دیدن ما .
عصر که شد نوا جونی در آمد که : بابا بزرگ ! برویم دیدن آهو ها
.
به هوای دیدن آهوان از کمرکش باریکه راهی پر فراز و نشیب گذشتیم . رفتیم تا بلندای کوهساری. باد می وزید . بادی سرد . آسمان هم اخم کرده بود . میخواست ببارد .
به اینسو و آنسو چشم انداختیم . از آهوان نشانی نبود . لابد به مهمانی گلها رفته بودند . بوقلمون های وحشی هم خودی نشان ندادند .
آمدیم خانه .
غروب که شد آرشی جونی کفش و کلاه کرد که : بابا بزرگ ! دوباره برویم دیدن آهوان . شاید حالا بازگشته باشند .
بهانه ای جور کردیم و نرفتیم . باران هم نم نمک می بارید .
و اندوهی بر سیمای آرشی جونی نشست

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر