دنبال کننده ها

۵ اردیبهشت ۱۴۰۰

حسن جان

این رفیق شاعرمان - مسعود سپند -چند روزی بیمار بودو در بیمارستان .
شب ها به او زنگ میزدم و چند دقیقه ای با هم گپ میزدیم . حالا بر گشته است خانه اش. امیدوارم دیگر به طبیب و مرهم و درمانی نیازش نباشد .
این شاعر دلخسته که سروده هایش از شور میهن پرستی آکنده است نه تنها سخنسرای یگانه ای است بلکه در رفاقت و مهربانی و گشاده دستی و دریادلی و نیکمردی هم یگانه و بی همتاست.
چند وقت پیش دعوتش کرده بودم شامی ناهاری بیاید خانه ما . البته هروقت خانه ما میآید همینکه چشمش به کتابخانه ام می افتد داغش تازه میشود و می‌گوید : حسن جان ! نیمی از این کتاب ها را از من گرفته ای و پس نداده ای!
حالا کاری نداریم که طایفه شاعران اصولا آدم‌های خیال پردازی هستند اما بینی و بین الله من هر وقت کتابی از این سپند شاعر گرفته ام پس نداده و پس هم نخواهم داد !
باری، دعوتش کرده بودیم بیاید خانه ما . پیش از آنکه بیاید شعری سرود و برایم فرستاد . شعر این است :
ای همچو من ویلان و سر گردان حسن جان
دور از وطن ، از دوستان ، یاران حسن جان
هر هفته غایب می شوی اندر شب شعر
آن وقت می گویی بیا مهمان حسن جان؟
البته می آیم بدیدارت به زودی
تا گویمت می جان تره قربان حسن جان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر