چه دزد با معرفتی !
میگوید : کنار خیابان تلفنم را قاپید و زد به چاک .
چند صد متری نالان و گریان دنبالش دویدم اما آقا دزده مثل برق و باد جهید و پرید و رفت .مانده بودم معطل که خدایا این دیگر چه مملکتی است؟
مگر قرار نبود هم این دنیای مان را آباد کنند هم آن دنیای مان را ؟
شب که شد یک پیام فرستادم به همان تلفن دزدیده شده که : آقا ! من یک کارگر ساده ام ، بچه ام با همین تلفن تکالیف مدرسه اش را انجام میداد . چیزی در بساط ندارم که بروم تلفن تازه ای بخرم . آخر چرا همیشه سنگ به در بسته و پای شکسته می خورد ؟ آدمی بینوا تر از ما نمی توانستی پیدا کنی؟ حالا جواب بچه ام را چگونه بدهم ؟ جواب مدرسه اش را چه بدهم ؟
صبح که شد دیدم آقا دزده پیغام داده که یک جایی معین کن بیا تلفن ات را پس بگیر .
جایی را تعیین کردیم رفتم تلفنم را پس گرفتم . به همین راحتی! انگار نه انگار اتفاقی افتاده . به همین سادگی .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر