دنبال کننده ها

۲۰ بهمن ۱۳۹۹

کرونا نامه

کرونا نامه !
با رفیق مان رفتیم واکسن بزنیم . گفتند باید بروید در لیست انتظار.
پرسیدیم : این دوران انتظار چقدر طول میکشد ؟ نکند مثل دوران انتظار مومنان و مومنات مسلمان باشد ؟
گفتند : دو سه ساعتی میشود . اسم تان را بنویسید بروید سر خانه زندگی تان ما با تلفن خبرتان میکنیم
رفیقم نگاهی بمن انداخت و گفت : ول کن آقا ! کی حوصله دارد دو سه ساعت منتظر بماند ؟
راه افتادیم رفتیم پی کار و زندگی مان.
فردایش دست زن مان را گرفتیم و رفتیم همانجا . دیدیم بیست سی نفر توی صف ایستاده اند . ما هم رفتیم توی صف . یکی دو ساعتی این پا آن پا کردیم تا نوبت مان رسید . خیال میکردیم حالا واکسن مان را میزنند و میگویند بفرمایید . آنجا شناسنامه و عقد نامه و وصیت نامه مان را بررسی کردند و گفتند : sorry. اگر میخواهید در لیست انتظارمان بمانید باید فردا صبح قبل از ساعت نه اینجا باشید
فردایش دوباره کله سحر شال و کلاه کردیم و دست همسر جان را گرفتیم و رفتیم آنجا. دیدیم سی چهل نفر پیر و پاتال تر از ما به صف ایستاده اند . رفتیم توی صف . نیم ساعتی ماندیم تا نوبت مان شد . خیال کردیم حالاست واکسن مان را بزنند و بگویند بفرمایید تشریف تان را ببرید. دوباره شناسنامه و عقد نامه و وصیت نامه مان را بررسی کردند و گفتند: تشریف تان را ببرید . چند ساعتی باید منتظر بمانید !
سوار ماشین شدیم و رفتیم خرید . همسرجان مان ما را کشید از این فروشگاه به آن فروشگاه. هی خرید و ریخت توی ماشین . دیگر جا برای نشستن خودمان نمانده بود.
یکوقت دیدیم ساعت دو بعد از ظهر شده و ما هنوز ناهار نخورده ایم. راندیم بطرف رستوران مورد علاقه مان . تازه میخواستیم به رفیق مان زنگ بزنیم و به ناهار دعوتش کنیم تلفن مان زنگ زد و دیدیم از همان کلینیک کذایی است. رفتیم آنجا و با مهربانی هر چه تمام تر ما را پذیرفتند و آمپولی توی بازوی مان فرو کردند و گفتند بسلامت. بروید سه هفته دیگر فلان روز و فلان ساعت اینجا باشید .
حالا که ما داریم این بلبل زبانی ها را اینجا میفرماییم بازوی چپ مان از کار افتاده است و چنان دردی میکند که مپرس!
این رفیق مان تهدید کرده بود از کپنهاگ میآید گردن ما را می شکند . حالا دکتر های ینگه دنیایی این وظیفه شاق را بعهده گرفته و دیگر لازم نیست رفیق مان از کپنهاگ پا بشود بیاید اینجا . اگر قرار بود بیاید میبایست محض احتیاط دو تا از آن آژان های اسپانیایی هم که در اسپانیا بازویش را شکسته بودند با خودش بیاورد !

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر