ممد آقا آمده بود دیدنم . از سفر افغانستان بر میگشت.
تا چشمش به من افتاد با مهربانی گفت :
صاحب! جان تان جور است؟
میگویم : خوبم ممد آقا جان . خوبم . همینکه هنوز کارمان به شفاخانه نکشیده است خوشحالیم .
میگوید : بود و باش تان چطور است ؟ حالی میرفتیم تاهو . به خودمان گفتیم هله! ناجوانی است اگر پس از چاشته به دیدن شما نیاییم.خانه تان آبادان ، آدم « زنده جان » اگر رخصتی یافت چه بهتر که به حیث رفاقت به دیدن این و آن برود .آدمها که عسکر و ضابط طالبانی نیستند که آدمیزاد با دیدن شان سر چرخی بگیرد !
می پرسم : ممد آقا جان !از افغانستان چه خبرآورده ای؟
میگوید: ببین صاحب !هر گچالوی خرد و کلانی حالا برای خودش قوماندان شهر و ناحیه ای است و به لت و کوب خلایق سرگرم .هر کیسه بری هم به گریان کردن خلق خدا مشغول است. و هر چوکی دار مکتبی هم به چالان کردن آتش جنگ و آدمکشی .
قصه کردن حال و روز افغانستان موجب دق آوردن آدمی میشود . فقط این را بگویم که :
هرجا که سری بود فرو رفت به خاک
هر جا که خری بود بر آورد سری.
*********************************************************************************************
جان تان جور است؟= حال تان خوب است؟
بود و باش= زندگی- روزگار
هله= بر خیز - زود باش
نا جوانی= بی معرفتی
چاشته= ناهار
سر چرخی= سرگیجه
گچالو=سیب زمینی
قوماندان= فرمانده
لت و کوب= سرکوب
کیسه بر= جیب بر
چوکی دار مکتب= بابای مدرسه- فراش
چالان کردن = روشن کردن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر