درگذشت شجریان به عریانی نشان داد که چه گنداب زهر آلودی در درون ما جاری است و این گنداب چگونه گاه و بیگاه همچون آتشفشانی از درون گند آلود ما تنوره میکشد
من بعنوان آدمیزادی که میانه چندانی با موسیقی سنتی ایرانی ندارم معتقدم که صدای شجریان پژواک درد ها و رنجهای ملتی است که سراسر تاریخ گریه آلودش مرثیه پیکار شاخه ها با خنجر و باد بوده است. من شجریان را نماد ملتی میدانم که مویه های درد انگیز شکست های پیاپی تاریخی ما را فریاد زده است .اما حیرتم باری از این است که ما چگونه ملتی هستیم که اینچنین گنداب های درونی خود را به صورت این و آن تف میکنیم
آنچه من اکنون از این قداره کشی ها و جنگ های حیدری نعمتی دیده و می بینم نشان دهنده آن است که هیچ روزنه ای بسوی نور و روشنایی و حتی آدمیت در وجود بسیارانی نیست و فرزانگان و خردمندان این سرزمین چاره ای جز دقمرگی و عزلت و تنهایی و شکست ندارند .
گویی هیچکس پند مولانا را از پشت دیوارهای قرون نشنیده است که میفرمود :
پس به دندان بیگناهان را مگز
فکر کن از ضربت نا محترز
آیا این رنجی که در گرداب آن گرفتاریم همان« ضربت نا محترز» نیست؟
آیندگان در باره ما چه خواهند کفت؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر