در این دو سه روزی که از مرگ شجریان میگذرد شاید صدها مقاله و مرثیه و ستایشنامه و فحشنامه و فراقنامه و درد نامه و شاهنامه و زیارتنامه ومدح نامه و غمنامه و جنگنامه و اندوهنامه در باره آن بزرگوار در سراسر عالم نوشته و منتشر شده است اما بقدرتی خدا حتی یکنفر از این خیل عظیم عزاداران و شاعران و مداحان و تبر داران و مرثیه سرایان و قلم بدستان و هتاکان و غوغاییان و هوچیان و سینه چاکان ، یادی از شاعر بزرگ زمانه ما - هوشنگ ابتهاج- نکرده اند و از خود نپرسیده اند که اگر شجریان به چنین جایگاهی رسید بخشی از این موفقیت مرهون پایمردی و تلاش های جانفرسای همین سایه ای است که اکنون در سایه نشسته است و تو گویی که هرگز ز مادر نزاد!!
حالا اگر زبانم لال فردایی یا پس فردایی همین ه. الف. سایه سر به خاک نیستی بساید خواهید دید دو باره همین مرثیه سرایان و مداحان و قداحان و هتاکان و غوغاییان و تبر داران از سوراخ های خود بدر خواهند آمد و از آن پیر پرنیان اندیش قدیسی یا ابلیسی خواهند ساخت
مگر میشود شعری چنین زیبا - به لطافت پرنیان - را از دهان شجریان شنید اما شاعرش را به طاق فراموشی کوفت؟
در این سرای بیکسی کسی به در نمیزند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند
گذر گهی است پر ستم که اندر او به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند
دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
که خنجر غمت از این خراب تر نمی زند
چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات ؟
برو که هیچکس ندا به گوش کر نمی زند
نه سایه دارم و نه بر ، بیفکنندم ار، سزاست
اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند
متاسفانه ما ملتی هستیم که به درخت تر که هیچ ، به نهالان نو دمیده و نورسته و نو پا هم تبر میزنیم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر