رفته بودیم بیمارستان واکسن بزنیم . همین واکسن سرماخوردگی. همینکه فرنگی ها به آن میگویند فلو شات.
دیدیم در حیاط درندشت بیمارستان چادری و دم و دستگاهی راه انداخته اند . اول خیال کردیم برای تست کروناست. نزدیک که شدیم دیدیم قدم به قدم تابلوهایی گذاشته اند که: بفرمایید فلو شات بزنید.
پیچیدیم و رفتیم نزدیک شان . انگار میخواستیم برویم مک دانولد از آن ساندویچ های چرب و چیلی آدم خفه کن بگیریم ! یعنی نباید از ماشین مان پیاده میشدیم .
پرستار خوش خنده خوش بر و رویی پیش از آنکه نگاهی به کارت شناسایی مان بیندازند پرسیدند : شما سن تان بالای شصت و پنج سال است؟
گفتیم : خانم جان ! این چه حرفی است شما میزنید؟ اصلا به ریخت و قیافه مان میآید شصت و پنج ساله باشیم ؟ما تازه اول جوانی مان است !اول چل چلی مان است!
نگاهی به کارت شناسایی مان انداختند و در حالیکه غش غش می خندیدند فرمودند: آستین تان را بزنید بالا !
آستین مان را زدیم بالا و ایشان هم یک فقره از آن واکسن های گاوکش! چپاندند توی رگ ما و گفتند: ماه دسامبر دوباره تشریف بیاورید همینجا.
گفتیم : برای چه ؟نکند دل تان برای مان تنگ میشود . نکند یک دل صد دل خاطر خواه مان شده اید ؟
خنده پر سر صدایی کردند و فرمودند :
تشریف بیاورید برای واکسن کرونا . پیر و پاتال ها در اولویت اند !
دل مان را شکست این تخم جن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر