دنبال کننده ها

۲۸ خرداد ۱۳۹۹

چرا حق مرا میخوری؟

رفته بودم بنزین بزنم . پمپ بنزین کاسکو 
توی صف اتومبیل ها ایستاده بودم . دهها ماشین دیگر هم به صف ایستاده بودند 
اتومبیلی که جلوی من ایستاده بود راه افتاد و چند قدمی جلوتر رفت . تا خواستم تکان بخورم ماشینی از صف دست چپ پیچید جلوی من و راهم را بست.
مانده بودم معطل که این دیگر چه حکایتی است ؟
دختر خانم سیاه پوست بیست و چند ساله ای از اتومبیل پیاده شد . بازوی چپش یکسره خالکوبی بود .
آمد و بی آنکه نگاهی بمن بیندازد ماشینش را بنزین زد و غمزه کنان و سوت زنان راهش را کشید و رفت . انگار نه انگار که حق و حقوق آقای گیله مرد را زیر پا گذاشته است . انگار نه انگار که این مملکت قانونی دارد و قانون شکنی هم یاسایی!
میخواستم یقه اش را بگیرم که : خانم جان ! از کدامین گورستان و خرابستان میآیی که الفبای زیستن در یک جامعه قانونمند را نمیدانی ؟
از کدامین بیابانی آمده ای که حق و حقوق مرا اینگونه وقیحانه پایمال میکنی ؟
لحظه ای بفکر فرو رفتم و گفتم : رها کن آقای گیله مرد ! بی خیال شو آقای گیله مرد ! مته به خشخاش نگذار آقای قانون پرست قانون دوست ! اگر صدایت در بیاید همین حالاست که حضرتعالی را به اتهام نژاد پرستی همینجا جلوی پمپ بنزین کاسکو آونگ دار کنند
رها کن و برو ماستت را بخور ! مگر میخواهی سکته قلبی کنی؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر