:خاله محبوب می گوید
.من فقط به عشق ماتیک زدن زن جعفر شدم
جعفر شوهر اولش بود
گفتند تا عروسی نکنی نمیتوانی ماتیک بزنی
:مامان نمی داند به خاطر چه چیزی زن آقا جان شد
یک روز مرا به پدرت دادند .فکر کردم لابد بابای دومم هست و باید این دفعه دختر اوباشم
:یک نفر یک مشت به پهلویم زد و گفت
!!پدرت نیست ، شوهرت هست
از آن به بعد هروقت مشت می خورم می فهمم اتفاق مهمی افتاده است
.من فقط به عشق ماتیک زدن زن جعفر شدم
جعفر شوهر اولش بود
گفتند تا عروسی نکنی نمیتوانی ماتیک بزنی
:مامان نمی داند به خاطر چه چیزی زن آقا جان شد
یک روز مرا به پدرت دادند .فکر کردم لابد بابای دومم هست و باید این دفعه دختر اوباشم
:یک نفر یک مشت به پهلویم زد و گفت
!!پدرت نیست ، شوهرت هست
از آن به بعد هروقت مشت می خورم می فهمم اتفاق مهمی افتاده است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر