دنبال کننده ها

۲۲ فروردین ۱۳۹۹

بیچاره سیاوش کسرایی


.....توی پاتوق های مان می نشستیم .چای و بستنی میخوردیم و حرف میزدیم .....
چایی میخوردیم پنج زار ؛ پول چایی رو نداشتیم . سیاوش کسرایی را می نشوندیم تو کافه و میرفتیم تو خیابون . داد میزدیم : کمیته نجات شاعر مردم !  سیاوش کسرایی ! کمیته نجات کسرایی
می گفتن : چی شده ؟ کسرایی رو گرفتن ؟
!میگفتیم : نه ! پول چایی رو ندادیم اونو گرو گذاشتیم
دو تومن پول جمع میشد .هم کسرایی نجات پیدا میکرد و هم دو تا چایی دیگه هم میخوردیم
" از حرف های سایه "

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر