دنبال کننده ها

۱۷ بهمن ۱۳۹۸

البا


ELBA
آنجا در بوینوس آیرس در دفتر سازمان ملل کار می‌کرد . بیست و شش هفت سالی داشت . قد بلند و زیبا . با چشمانی آبی . آبی روشن . نامش الباElba
مهربانی از سرتاپای وجودش می بارید . یک کلام انگلیسی نمیدانست . من هم یک کلام اسپانیولی نمیدانستم . گهگاه دخترکی که چهار کلام انگلیسی میدانست میآمد مترجم مان می‌شد . چه مترجمی هم ! کوری عصا کش کور دگر شود 
چهار سال و نیم در بوئنوس آیرس ماندم . در این دوران دراز « البا » هم مادرم بود . هم خواهرم بود . هم مددکارم بود . هم دوستی که می‌شد ساعتها نشست و با او درد دل کرد . کمکم کرد به دانشگاه بروم. یاری ام کرد آپارتمانی دست و پا کنم . مرا به بیمارستان فرستاد .دستم را گرفت تا به زندگی ام سر و سامانی بدهم
بعد تر ها ازدواج کرد . وقتی میخواستم به امریکا بیایم به دیدنم آمد . خوشحال بود که سر انجام سر و سامانی میگیرم .خوشحال بود که از کشور فقر زده آرژانتین به امریکا کوچ میکنم
چهل سال گذشته است . چهل سال !هنوز هم هر وقت بیاد البا می افتم چشمانم به اشک می نشیند . بیاد مهربانی هایش . بیاد آن انسانیت ناب . بیاد آن صفای پاک درونی اش
سالها میگذرد . من در غبار زمانه گم میشوم . البا نیز
دیروز پس از چهل سال البا را می یابم . دیگر آن البای زیبای بلند قامت نیست . از آنهمه زیبایی تنها دو چشم آبی بر جای مانده است که همچنان بر فراز چین و چروک های بیشمار صورت پیر زنی خسته و شکسته خود نمایی می‌کند
نمیدانم فیلم سینمایی" یکبار زندگی کن دوبار عاشق شو "  را دیده اید یا نه؟ انگار داستان من و البا ست
میدانی چه آرزویی دارم ؟
میخواهم یک بلیط هواپیما برای البا بفرستم و بگویم : البا جان ! پا شو از بوئنوس آیرس بیا اینجا سانفرانسیسکو ، چند ماه پیش مان بمان 

نمیدانم میآید یا نه 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر