دنبال کننده ها

۲۱ مرداد ۱۳۹۸

خیلی برای گریه دلم تنگ است


مردن چقدر حوصله می‏‌خواهد

بی‏ آنکه در سراسر عمرت
یک روز، یک نفس

بی‌ حس مرگ زیسته باشی!
امضای تازه‌ی من
دیگر
امضای روزهای دبستان نیست
ای کاش
آن نام را دوباره
پیدا کنم
ای کاش
آن کوچه را دوباره ببینم
آنجا که ناگهان
یک روز نام کوچکم از دستم
افتاد
و لابه‏ لای خاطره‏‌ها گم شد
آنجا که
یک کودک غریبه
با چشم‌های کودکی من نشسته است
از دور
لبخند او چقدر شبیه من است!
آه، ای شباهت دور!
ای چشم‌های مغرور!
این روزها که جرأت دیوانگی کم است
بگذار باز هم به تو برگردم!
بگذار دست کم
گاهی تو را به خواب ببینم!
بگذار در خیال تو باشم!
بگذار ...
بگذریم!
این روزها
خیلی برای گریه دلم تنگ است!
«قیصرامین‌پور»
4

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر