دنبال کننده ها

۲۳ مرداد ۱۳۹۸

روز اول مدرسه


امروز نوا جونی رفت مدرسه . کلاس اول است. خیلی هم خوشحال بود که دو سه تا از دوستانش همکلاسی اش هستند
یاد مدرسه رفتن خودمان افتادم . آدم با دیدن قیافه های عنق منکسره و هارت و پورت های زهره آب کن مدیر و ناظم و معلمانش توی شلوارش می شاشید !
با آن معلم ها و آن دخمه های بویناک و آن سیستم تعلیم و تربیت ایرانی و با آن حسن سبیل هایی که شلاق بدست در مدرسه جولان میدادند هرکدام مان آدمکش و عقده ای و چاقو کش و دزد و دغل بار نیامده ایم لابد یکی از معجزات جبر جغرافیایی است !
نوا جونی پریروز رفته بود تا با آموزگار جدیدش آشنا بشود ، دیشب هم از خوشحالی سر از پا نمیشناخت که صبح بشود و برود مدرسه .
تعطیلات نوروزی مان یادتان میآید ؟ آنقدر مشق و تکلیف بما میدادند که همان تعطیلات به کام مان زهر میشد . معلم های مان آنقدر مهربان ! بودند که وقتی توی خانه شیطانی میکردیم و از در و دیوار بالا میرفتیم مادرمان که از شلتاق های مان جان بسر شده بود تهدیدمان میکرد اگر به حرف هایش گوش ندهیم فردا به مدرسه خواهد آمد و به ناظم مدرسه شکایت مان را خواهد کرد .
داشتم با خودم فکر میکردم آیا آنقدر زنده میمانیم ببینیم نوه های مان از دبیرستان فارغ التحصیل شده اند ؟
آرزو بر جوانان عیب نیست ها!!!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر