دنبال کننده ها

۲۹ مرداد ۱۳۹۸

آقای خان


آقای خان ، آنجا در شیراز کنار رودخانه باغ و باغستانی داشت .
رفیقم - مسعود - که در اداره برق منطقه ای شیراز شغلی داشت یک روز گفت : میخواهم بروم پیش آقای خان .میآیی با هم برویم ؟
گفتیم : آقای خان دیگر کیست ؟ مگر خان و خانبازی ور نیفتاده است ؟برویم پیش آقای خان که چه بشود ؟ من که نمی شناسمش .
گفت : بیا برویم ، می شناسیش .
گفتیم : چه بهتر ! بالاخره فرجی است بعد از شدت و فرحی است پس از محنت !بالاخره هر چه باشد ما ملتی هستیم با دوهزار و پانصد سال سابقه تاریخی با نیم ساعت تاخیر !برویم خان را ببینیم ، از دیدن امام که بهتر است .
از قصر الدشت رفتیم بالا . رسیدیم کنار رودخانه . رودخانه ای که خشک بود .
رفتیم داخل باغ . آقای خان آنجا گوشه دنجی آلونکی ساخته بود . اتاقکی با سنگ و گل !
با خودمان گفتیم این دیگر چه جور خانی است ؟ افراست یا بوته فلفل ؟ آدم خان باشد و آنوقت در چنین بیغوله ای زندگی کند ؟ لابد به این سخن مرحوم وثوق الدوله باور دارد که :
خواب خوش ، نان جوین ، صحت تن ، خاطر امن
گر میسر شود این چار، به از هشت بهشت
رفتیم داخل بیغوله .آقای خان آنجا به هیئت و هیبت یک خان بزرگ به بالشی تکیه داده بود و تریاک می کشید .
سلامی و علیکی کردیم و رفتیم مثل بز اخفش گوشه ای نشستیم به تماشا .
آقای خان چند تا پک جانانه به وافورشان زدند و پشت بندش سه چهار تا استکان چای شیرین را هورتی بالا انداختند و مقداری آسمان و ریسمان به هم بافتند و مقادیری هم پیزر لای پالان مان گذاشتند و رو بما کردند و گفتند : شما کرد هستید ؟
گفتیم : نه قربان ! لهجه مان کردی است ، خودمان از همولایتی های میرزا کوچک خان هستیم!
پرسیدند : میخواهید یکی دو تا پک بزنید حال تان جا بیاید ؟ یخرج الحی من المیت !
گفتیم : تصدق تان بشویم ! ما حال مان خوب است ، اهل فسق و فجور های انقلابی و ضد انقلابی هم نیستیم!
فرمودند : هر وقت شمال تشریف بردید زحمتی بکشید و برایم یک تبر بیاورید !
گفتیم : چشم ! اطاعت میشود
آقای خان وقتیکه نشئگی شان به کمال رسید به بالش شان تکیه دادند و یکی از زانوان شان را بغل گرفتند و به کسوت یک تحلیلگر سیاسی در آمدند و به مصداق « گرگ بیند دنبه اندر خواب خویش » نیم ساعتی برای مان در باب آینده ایران و جهان موعظه فرمودند. میخواستیم بگوییم شما که چنین آوازی داشتی چرا جلوی جنازه ابوی محترم تان نخواندید اما لب از لب باز نکردیم و نشستیم به تماشا .
حالا سالهای سال از آن ماجرا گذشته است و آقای خان هم زیر خروار ها خاک خوابیده است اما نمیدانیم چرا هر وقت این منتظر الوزاره ها و منتظر الوکاله ها و چپالقه انقلابی و نیمه انقلابی و خرده انقلابی و منتظر الاماله ها و منتظر النواله ها و منتظر الاشاره ها و قرامطه منتظر الاصلاحات و پیر و پاتال های منتظر السلطنه را می بینیم که چپ و راست کنفرانس و گرد هم آیی و سمینار راه می اندازند و اعلامیه و بیانیه و رهنمود و قطعنامه صادر میفرمایند یاد آقای خان می افتیم !؟
هر چه خاک آقای خان است عمر شما باشد انشاءالله!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر