دنبال کننده ها

۲۹ بهمن ۱۳۹۷

آقای نمک دوست


ما یک رفیقی داشتیم اسمش نمک دوست بود . یک روز با هم رفته بودیم بید زرد مزرعه مشدی مصطفی .
مشدی مصطفی از آن خیار های قلمی کاشته بود که وقتی گازش میزدی عطرش چهار طرف می پیچید
آن روز مشدی مصطفی چند تا از آن خیار قلمی ها آورد گذاشت جلوی ما . یکی دو تایش را خوردیم . من گفتم : آقا مصطفی ! اینجا نمک توی دست و بال تان پیدا نمی‌شود ؟
آقای نمک دوست یکدانه خیار بر داشت به صورت خودش مالید و گفت : بفرما ! این هم نمک اش!
حالا چرا اسم این بیچاره را نمک دوست گذاشته بودند خدا میداند
یک همکاری هم توی رادیو داشتیم بنام خانم طبق به سر ! این بیچاره چه جانی کند تا توانست نامش را عوض کند .
تازگی ها یکی از رفیقانم میگفت : چطور است پیشنهاد بدهیم این آقای ظریف وزیر امور دیپلماسی جمهوری آدمخواران اسلامی نامش را عوض کند ؟
گفتم : چه بگذارد ؟ کلب آستان علی خوب است ؟
گفت : نه ! بگذاریم جواد ضخیم !

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر