روز نوشت های بابا بزرگ (۴
Could be worse!
پیر مرد بلند قامتی است . از آن امریکایی های ناب . هفته ای یکی دو بار سراغم میآید . گاهی همسرش را هم میآورد . زنی بیمار . گرفتار سرطان. زن موهایش ریخته است . یک روسری آبی رنگ به سرش بسته است . رنج حاصل از بیماری را در سیمایش میتوان دید
مرد از ماشین پیاده میشود . سیگاری میگیراند و دار و درخت ها را تماشا میکند.
زن همچنان در ماشین نشسته است .
مرد بوی سیگار میدهد . کم گوست .لبخندی اما بر لب دارد .
میگویم : حال تان چطور است ؟
با همان لبخند همیشگی اش میگوید :
Could be worse
همیشه همین را میگوید :
Could be worse
معنایش این است که : می توانست بد تر از این باشد
یاد رفیقم می افتم . سرطان همه جای بدنش را گرفته بود . نای نفس کشیدن نداشت . میرفتم دیدنش . برایش گل و کتاب می بردم . می پرسیدم : چطوری رفیق جان ؟
میگفت : راضی ام به رضای خدا !
رفیقم عمرش چندان نپایید . لابد خدایش راضی نبود بیشتر بماند و بیشتر درد بکشد !
مرگ اینجا خمیازه میکشد . اطوارش آشناست .بقول حافظ:
آه از این جور و تطاول که در این دامگه است
مرد از ماشین پیاده میشود . سیگاری میگیراند و دار و درخت ها را تماشا میکند.
زن همچنان در ماشین نشسته است .
مرد بوی سیگار میدهد . کم گوست .لبخندی اما بر لب دارد .
میگویم : حال تان چطور است ؟
با همان لبخند همیشگی اش میگوید :
Could be worse
همیشه همین را میگوید :
Could be worse
معنایش این است که : می توانست بد تر از این باشد
یاد رفیقم می افتم . سرطان همه جای بدنش را گرفته بود . نای نفس کشیدن نداشت . میرفتم دیدنش . برایش گل و کتاب می بردم . می پرسیدم : چطوری رفیق جان ؟
میگفت : راضی ام به رضای خدا !
رفیقم عمرش چندان نپایید . لابد خدایش راضی نبود بیشتر بماند و بیشتر درد بکشد !
مرگ اینجا خمیازه میکشد . اطوارش آشناست .بقول حافظ:
آه از این جور و تطاول که در این دامگه است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر