دنبال کننده ها

۱۳ خرداد ۱۳۹۵

هزار سال نثر پارسی (2)

حج بایزید

نقل است که یک بار عزم حج کرد و منزلی چند برفت و باز آمد .
گفتند :   تو هرگز عزم فسخ نکرده ای ؛ این چون افتاد؛ ؟
گفت : در راه زنگیی را دیدم تیغی کشیده ؛ مر گفت : اگر باز گردی ؛ نیک .  و اگرنه سرت از تن جدا کنم .
پس مرا گفت : خدای را به بسطام گذاشتی و روی به کعبه آوردی ؟
نقل است که مردی پیش او آمد و پرسید : کجا می روی ؟
گفت : به حج
گفت : چه داری ؟
گفت : دویست درم
گفت : به من ده که صاحب عیالم و هفت بار گرد من بگرد و باز گرد . که حج تو این است .
گفت : " چنان کردم و بازگشتم "

از : تذکره الاولیا - عطار نیشابوری 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر