میگفتند : قربعلی چماق آدم کشته است . آنهم چه آدم مهمی را .
میگفتند : قربعلی چماق آقای یوسف سجودی قهرمان مشت زنی گیلان را کشته است . خود قربعلی چماق اما هرگز زیر بار این اتهام نمیرفت .
من یوسف سجودی را چند بار دیده بودم . جوان برازنده محجوبی بود . گهگاه میآمد مغازه آجیل فروشی اسمال آقا و من او را آنجا دیده بودم
قربعلی چماق یکی از قداره بند ها و باج بگیرهای رشت بود . برای خودش کلی نوچه و کیا بیا داشت . رقیب اسمال کیجای بود .
وقتی شبی یوسف سجودی در رستورانی نزدیک فرودگاه رشت بقتل رسید قربعلی چماق را گرفتند و به محاکمه کشاندند . محاکمه اش هم یکی از آن محاکمه های پر سر و صدا بود . فضای شهر طوری بود که هیچ وکیلی جرات نداشت وکالت او را بعهده بگیرد . وکیلان از خشم مردم می ترسیدند .
در رشت وکیلی داشتیم که زبانی سرخ و سری پر باد داشت . اسمش داد خواه بود . بگمانم چند سالی هم در زندان شاه آب خنک خورده بود . این آقای داد خواه وکالت قربعلی چماق را بعهده گرفت .
محاکمه قربعلی چماق چند روزی طول کشید . هر روز صد ها نفر در محاکمه اش حضور پیدا میکردند . مردم شب ها میامدند جلوی دادگستری می خوابیدند تا بتوانند فردایش در محاکمه اش حاضر باشند .
یک روز در جلسه محاکمه ؛ دادستان گیلان ضمن بر شمردن تبهکاری های قربعلی چماق ادعا کرد که او چنان سنگدل و شقی است که گوش فرزند خودش را که گویا در امتحان مدرسه رفوزه شده بود با میخ به دیوار کوبیده است !
وقتی این سخن از دهان آقای دادستان بیرون آمد مردمی که در سالن نشسته بودند همگی با هم دم گرفتند که : ها پدر سگ ! ها پدر سگ !
روز بعد نوبت به آقای دادخواه رسید .. با خودش چکش و میخی آورده بود . چکش و میخ را به آقای دادستان نشان داد و گفت : جناب دادستان ؛ این میخ این هم چکش ؛ میشود بما بفرمایید چگونه می توانید گوش مرا به دیوار میخکوب کنید ؟
حاضران نا خود آگاه دست هایشان بطرف گوش هایشان رفت و همگی زمزمه کنان گفتند : آئو ... آئو... راست میگوید ها !
درد سرتان ندهم . قربعلی چماق سر انجام به اعدام محکوم شد . شبی که قرار بود فردایش او را بالای دار بفرستند من و سرپرست روزنامه اطلاعات - کریم بهادرانی - به دیدارش رفتیم . نای حرف زدن نداشت . پشت سر هم سیگار دود میکرد و ما هم دلداری اش میدادیم .
وقتیکه خواستیم خدا حافظی کنیم رو بمن کرد و با لهجه غلیظ رشتی گفت :
- آقای خبرنگار ! من فردا اعدام میشوم . من نمیگویم تا حالا آدم نکشته ام ؛ من آدم کشته ام اما یوسف سجودی را من نکشته ام .
میگفتند : قربعلی چماق آقای یوسف سجودی قهرمان مشت زنی گیلان را کشته است . خود قربعلی چماق اما هرگز زیر بار این اتهام نمیرفت .
من یوسف سجودی را چند بار دیده بودم . جوان برازنده محجوبی بود . گهگاه میآمد مغازه آجیل فروشی اسمال آقا و من او را آنجا دیده بودم
قربعلی چماق یکی از قداره بند ها و باج بگیرهای رشت بود . برای خودش کلی نوچه و کیا بیا داشت . رقیب اسمال کیجای بود .
وقتی شبی یوسف سجودی در رستورانی نزدیک فرودگاه رشت بقتل رسید قربعلی چماق را گرفتند و به محاکمه کشاندند . محاکمه اش هم یکی از آن محاکمه های پر سر و صدا بود . فضای شهر طوری بود که هیچ وکیلی جرات نداشت وکالت او را بعهده بگیرد . وکیلان از خشم مردم می ترسیدند .
در رشت وکیلی داشتیم که زبانی سرخ و سری پر باد داشت . اسمش داد خواه بود . بگمانم چند سالی هم در زندان شاه آب خنک خورده بود . این آقای داد خواه وکالت قربعلی چماق را بعهده گرفت .
محاکمه قربعلی چماق چند روزی طول کشید . هر روز صد ها نفر در محاکمه اش حضور پیدا میکردند . مردم شب ها میامدند جلوی دادگستری می خوابیدند تا بتوانند فردایش در محاکمه اش حاضر باشند .
یک روز در جلسه محاکمه ؛ دادستان گیلان ضمن بر شمردن تبهکاری های قربعلی چماق ادعا کرد که او چنان سنگدل و شقی است که گوش فرزند خودش را که گویا در امتحان مدرسه رفوزه شده بود با میخ به دیوار کوبیده است !
وقتی این سخن از دهان آقای دادستان بیرون آمد مردمی که در سالن نشسته بودند همگی با هم دم گرفتند که : ها پدر سگ ! ها پدر سگ !
روز بعد نوبت به آقای دادخواه رسید .. با خودش چکش و میخی آورده بود . چکش و میخ را به آقای دادستان نشان داد و گفت : جناب دادستان ؛ این میخ این هم چکش ؛ میشود بما بفرمایید چگونه می توانید گوش مرا به دیوار میخکوب کنید ؟
حاضران نا خود آگاه دست هایشان بطرف گوش هایشان رفت و همگی زمزمه کنان گفتند : آئو ... آئو... راست میگوید ها !
درد سرتان ندهم . قربعلی چماق سر انجام به اعدام محکوم شد . شبی که قرار بود فردایش او را بالای دار بفرستند من و سرپرست روزنامه اطلاعات - کریم بهادرانی - به دیدارش رفتیم . نای حرف زدن نداشت . پشت سر هم سیگار دود میکرد و ما هم دلداری اش میدادیم .
وقتیکه خواستیم خدا حافظی کنیم رو بمن کرد و با لهجه غلیظ رشتی گفت :
- آقای خبرنگار ! من فردا اعدام میشوم . من نمیگویم تا حالا آدم نکشته ام ؛ من آدم کشته ام اما یوسف سجودی را من نکشته ام .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر