دنبال کننده ها

۲۵ آذر ۱۳۹۳

آقای هوخشتره ....

اسمش غلامعلی است . کراوات  زرد رنگی به گردنش آویخته که رویش تصویری از تخت جمشید و کلماتی هم بخط میخی نقش بسته است .ما اسمش را گذاشته ایم آقای هوخشتره
آقای هوخشتره از من می پرسد : شما توده ای هستی ؟
میگویم : توده ای ؟ من ؟ چطور مگر ؟
میگوید : آخر سبیل هایت شبیه سبیل توده ای هاست
میخندم و میگویم : به حق چیز های ندیده و نشنیده .
آقای هوخشتره اگر چه نامش غلامعلی است اما خودش را از نوادگان بهرام گور و خشایا رشا میداند و میگوید که در رگ هایش خون پاک آریایی جریان دارد .
می پرسد  : چریک فدایی که نبوده ای ؟
میگویم : نه !
میگوید : پیکاری ؟ مجاهد ؟ مصدقی ؟ خلق مسلمان ؟ جاما ؟  ؟ حزب خران ؟
میگویم : والله چه عرض کنم ؟
- در انقلاب شرکت داشتی ؟
- نه آقا ! آنوقت ها ما داشتیم توی فرنگستان شلنگ تخته می انداختیم
میگوید : یعنی میخواهم بدانم شما چه جور بنی بشری هستی . چپی ؟ راستی ؟ میانه ای ؟ چیکاره ای ؟
لحظه ای تامل میکنم و سخن شمس را برایش واگویه میکنم که  : در روزگاران پیش ؛ مردی بوده است بزرگ . نامش " آدم " . من از فرزندان اویم 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر