با همسرم در حاشیه خیابانی قدم میزنم . یک موتور سیکلت غول پیکر سیاه رنگ از راه میرسد و بسرعت برق و باد از کنارمان میگذرد .
آقای اوباما ؛ با قدرت و تبختر سرگرم هنرنمایی است . چپ میرود ؛ راست میرود ؛سرعتش را کم و زیاد میکند و می چرخد و می چرخد ....
ناگهان ؛ در چشم بهم زدنی ؛ کله پا میشود و به دیوار کوبیده میشود .
بر میخیزد . خاک های لباسش را می تکاند . با خشم به اینسو و آنسو مینگرد تا ببیند آیا کسی شاهد این سقوط خفت بارش بوده است ؟
با نفرت و خشمی که از چشمانش زبانه میکشد بسوی ما میآید . ترس برم میدارد . تنم به لرزه می افتد . با لکنت زبان میگویم : ما ندیدیم ! ما هیچی ندیدیم . ما اصلا کوریم . کور مادر زادیم ....
و ترسان و لرزان از خواب بیدار میشوم .
آقای اوباما ؛ با قدرت و تبختر سرگرم هنرنمایی است . چپ میرود ؛ راست میرود ؛سرعتش را کم و زیاد میکند و می چرخد و می چرخد ....
ناگهان ؛ در چشم بهم زدنی ؛ کله پا میشود و به دیوار کوبیده میشود .
بر میخیزد . خاک های لباسش را می تکاند . با خشم به اینسو و آنسو مینگرد تا ببیند آیا کسی شاهد این سقوط خفت بارش بوده است ؟
با نفرت و خشمی که از چشمانش زبانه میکشد بسوی ما میآید . ترس برم میدارد . تنم به لرزه می افتد . با لکنت زبان میگویم : ما ندیدیم ! ما هیچی ندیدیم . ما اصلا کوریم . کور مادر زادیم ....
و ترسان و لرزان از خواب بیدار میشوم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر