دنبال کننده ها

۱۷ مهر ۱۳۹۳

مادر قحبه های جهان ؛ متحد شوید ....!!

.......پیر مردی شهریاری داشتیم که در زندان اختلال مشاعر پیدا کرد . هفتاد و چند سالش بود . پیر مردی بود بسیار خوش محضر با قیافه ای بسیار تو دل برو . و بسیار دهن گرم . و تلخ و شیرین عمر چشیده و سرد و گرم روزگار دیده و پای منبر های عدیده نشسته . و با انواع مردم حشر و نشر داشته . گلستان را از حفظ بود ؛ از بوستان هم زیاد شعر میدانست . بعضی آیات قرآن را هم بلد بود . 
یک دندان بیش نداشت که هر وقت میخندید مثل دانه کلبتین از لای دو نخ کشیده لبانش هویدا میشد . صورتش مشتی چروک بود . 
تکیه کلامش " بابام " بود که " ببم " تلفظ میکرد .
طرز عضوگیری اش از دستگاه حزب ( توده ) اقتباس شده بود . اول باید رهبران خود انگیخته را می پذیرفتی تا به حزب پذیرفته میشدی . 
در آمد و مقدمه سخنش همیشه این بود : " ببم ! اول بگو قبول داری که من رهبر تمام مردم عالم هستم یا نه ؟ " 
میگفتیم :  " بعله ! این که جای تردید نیست ! " 
میگفت :  " خب ؛ حالا که قبول دارید پس گوش کنید " 
و صحبت میکرد از آسمان و ریسمان . گاه کارهای جالبی میکرد . یک روز ساعتی پس از ظهر ؛ در گرمای تابستان که ایام بحران بیماری اش بود ؛ آمد به کریدور بند یک و با صدای بلند شعار گونه فریاد کشید : " کارگران ؛ دهقانان ؛ روشنفکران ؛ مادر قحبه ها ؛ متحد شوید ! " 
میگفت : منظورش از مادر قحبه ها عناصر بورژوایی مرددی بودند که دکتر مصدق را رها کردند .
این اواخر ؛ اختیار اسافل اعضای خود را از دست داده بود . یک روز رختخوابش را خراب کرد . بچه ها میگفتند : این تنها رهبری است که به خودش ریده و به دیگران کاری نداشته ....

" زمستان بی بهار - ابراهیم یونسی " 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر