دنبال کننده ها

۱۳ دی ۱۳۹۲

وقتی همه دیواریم . حسین منزوی

از زمزمه دلتنگیم ؛ از همهمه بیزاریم 
نه طاقت خاموشی ؛نه میل سخن داریم 
آوار پریشانی ست ؛ رو سوی چه بگریزیم ؟
هنگامه حیرانی ست ؛ خود را به که بسپاریم ؟
تشویش هزار " آیا " ؛ وسواس هزا ر  " اما  " 
کوریم و نمی بینیم ؛ ورنه همه بیماریم 
دوران شکوه باغ از خاطر مان رفته ست 
امروز که صف در صف  خشکیده و بی باریم 
دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را 
تیغیم و نمی بریم ؛ ابریم و نمی باریم 
ما خویش ندانستیم بیداری مان از خواب 
گفتند که بیدارید ؟ گفتیم که بیداریم 
من راه تو را بسته ؛ تو راه مرا بسته 
امید رهایی نیست ؛ وقتی همه دیواریم .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر