......یه روز ؛ خانوم رییس " روسپی " ها رو ورداش برد تموشای تعزیه ....صلات ظری بود ....تموشا می کردیم ...گریه می کردیم ....یه وخ دیدیم امام حسین بر گشت زد تو گوش شمر ....رفیق بودن آ ...نمی دونم چه غلطی کرد شمر ....می گفتن وسط اون بیگیر و ببند و بزن بزن ؛ انگشت کرده کون امام ....شمرم شمشیرو برد بالا ؛بزنه تو فرق امام ؛ که زاری و شیون بلن شد ....یه دفه ؛ سر دسه تعزیه پرید وسط بزن بزن ؛ مچ شمرو گرف ؛ شمشیرو در اورد از دسش ؛درقی زد تو گوشش....فش خوار و مادر : " مادر جنده ! ریدی تو تعزیه . خوار تو ...." که ریختن وسط ...ابوالفضل و زینب و علی اصغر و علی اکبر ....آشتی کردن آخرش . رو همو ماچ کردن ....به خیر گذشت ....
از کتاب " شهر نو " نوشته دکتر محمود زند مقدم
ناشران : خانه هنر و ادبیات {گوتنبرگ } - و کتاب ارزان { استکهلم } - چاپ دوم
از کتاب " شهر نو " نوشته دکتر محمود زند مقدم
ناشران : خانه هنر و ادبیات {گوتنبرگ } - و کتاب ارزان { استکهلم } - چاپ دوم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر