خدا را تو بمان ...!!
..... تو خونه ما وقتی کسی نفرین میکرد میگفتن نگو نگو ! شاید مرغ آمین در راه باشه . اعتقاد داشتن مرغ آمین شب ها میاد و هر کس دعایی بکنه میگه : آمین ! آمین !
پیرار سالها ؛ یک برنامه ای برای مشیری (فریدون ) گذاشته بودن و من هم رفتم . داشتم میرفتم بالا خانم مشیری رو دیدم و حال و احوال کردیم و من خیلی ناراحت ومنقلب شدم . اصلایادم نیست که چی گفتم از بس مشوش بودم . فقط یادمه گفتم دفعه آخری که فریدون مشیری رو دیدم بهش گفتم : فریدون ! " همه رفتند از این خانه ؛ خدا را تو بمان " ..
فریدون گفت : تو بمان !
دعای من مستجاب نشد و نفرین او مستجاب شد .......
نقل از : " پیر پرنیان اندیش " جلد دوم - صفحه 975
..... تو خونه ما وقتی کسی نفرین میکرد میگفتن نگو نگو ! شاید مرغ آمین در راه باشه . اعتقاد داشتن مرغ آمین شب ها میاد و هر کس دعایی بکنه میگه : آمین ! آمین !
پیرار سالها ؛ یک برنامه ای برای مشیری (فریدون ) گذاشته بودن و من هم رفتم . داشتم میرفتم بالا خانم مشیری رو دیدم و حال و احوال کردیم و من خیلی ناراحت ومنقلب شدم . اصلایادم نیست که چی گفتم از بس مشوش بودم . فقط یادمه گفتم دفعه آخری که فریدون مشیری رو دیدم بهش گفتم : فریدون ! " همه رفتند از این خانه ؛ خدا را تو بمان " ..
فریدون گفت : تو بمان !
دعای من مستجاب نشد و نفرین او مستجاب شد .......
نقل از : " پیر پرنیان اندیش " جلد دوم - صفحه 975
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر