دنبال کننده ها

۲۸ تیر ۱۳۸۸

نامه منيرو روانی پور به اکبر گنجی

جناب آقای «گنجی»

امروز زنگ زدم به خانه «سهراب» تا با مادرش حرف بزنم. چون بعد از کشته شدن «سهراب» از خانواده کشته‌شدگان و اعدامی‌های قدیمی پرسیده بود: به من بگویید شما چطور طاقت آوردید؟ من زنگ زدم تا بگویم چه بر سر مادرم آمد وقتی جسد برادرم را درکیسه‌ای پلاستیکی به ما تحویل دادند و چقدر گشتیم تا یک گل‌جا پیدا کنیم تا او را به خاک بسپاریم.

زنگ زدم تا بگویم یک وجب خاک خدا نبود تا بدون اجازه دادستانی ما بتوانیم برادر نوزده ساله‌مان را خاک کنیم... زنگ زدم تا... اما...

مادر «سهراب» تازه از بهشت‌زهرا آمده بود و زیر سرم بود... نمی‌توانست حرف بزند... با برادرش حرف زدم امیدوارم «سیامک» پیغام مرا به مادرش برساند.

آقای «گنجی»

دو سال‌ونیم پیش که راهی آمریکا شدم هنوز روی قبر برادرم - برادران و خواهران حزب‌الهی و طرفداران شهیدان غزه و فلسطین مدفوع می‌گذاشتند... نمی‌توانم تمام آن‌چه را که این سال‌ها بر ما و بر من گذشته بگویم... نمی‌توانم بگویم چطور و با چه حسرتی پدر و مادرم از دارِ دنیا رفتند...

اما می‌توانم با شما اعلام همبستگی کنم برای اعتصاب غذایی که اعلام کرده‌اید.

به این امید که، جوان‌ها بتوانند مثل همه جوان‌های دنیا زندگی کنند و انسان ایرانی حق حیات و اندیشه داشته باشد و حق بیان آن‌چه فکر می‌کند و آن‌چه می‌پسندد.

به شما و تمام کسانی که در راه آزادی و عدالت اجتماعی تلاش می‌کنند درود می‌فرستم و در کنار شما برای به دست آوردن تمامی حق و حقوقی که زیبنده نام انسان است می‌ایستم.

با احترام منیرو روانی‌پور


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر