دنبال کننده ها

۱۸ مهر ۱۴۰۳

پولوفوسول

ما یک رفیقی داریم نقاش است ، کتاب هم ترجمه میکند ، گهگاه دلشان برای مان تنگ میشود تلفن میزند امریکا با هم گپ میزنیم.
این رفیق مان در شهر کرد زندگی میکند اما بینی ‌و بین الله ما نمیدانستیم شهر کرد کجاست! روی مان هم نمیشد بپرسیم این شهر کرد کجای کره زمین است ( از بس ما خجالتی هستیم ها ! حوصله گوگل و موگل را هم نداشتیم . حالا نیایید هی مته به خشخاش بگذارید که آقای گیله مرد پس گوگل را برای چه ساخته اند )
اول ها خیال میکردیم در کردستان است ؛ بعد ها گفتیم نکند خراسان باشد ؟ بعدتر ها از خودمان می پرسیدیم نکند اهالی شهر کرد همان بینوایانی باشند که به ضرب و زور نادر شاه افشار از کردستان به خراسان کوچانده شده اند تا دیگر شیطانی نکنند و هی دست به اسلحه نبرند !
آقا ! ما که سوات درست حسابی نداریم ، درس جغرافیای مان هم که چندان تعریفی ندارد ؛ از ریاضی هم که از بیخ عرب عرب هستیم ؛ فیزیک و شیمی و علم الاجتماع و علم الاشیا هم که نمیدانیم ؛ انشای مان هم که چنگی به دل نمیزند ؛ چطور است برویم ایران استاد دانشگاه بشویم ؟ اصلا چطور است برویم رییس دانشگاه تهران بشویم ؟ مگر این دکاتره قمه کش داش مشدی قداره بند را که حالا استاد دانشگاه و عضو هیئت علمی دانشگاه‌ها شده و خر را با آخور میخورند خانوم زاییده ما را کنیز ؟
آقا ! حالا که شما دارید به بیسوادی مان قاه قاه میخندید میشود بفرمایید بمپور کجاست ؟ میدانید بازکیاگوراب کجاست ؟ میشود بفرمایید یاسوج و چناران و سیمکان و لامرد کجای نقشه جغرافیا قرار دارند ؟ اصلا میدانید میان پشته کجای دنیاست ؟ هیچ از « جمهوری دموکراتیک خلق شیخان بر و‌توابع » خبر دارید ؟ آیا میدانستید ما در همین ینگه دنیا کرمان و پرشیا و ایران داریم ؟ گیرم ایران مان در ینگه دنیا دو تا A دارد (IRAAN)
پس برای چه دارید بر بیسواتی آقای گیله مرد می خندید؟ برای چه هی زیر پای مان یا صابون میمالید یا پوست خربوزه می اندازید؟
شما هم عجب آدم هایی هستید ها !؟
——
پی نوشت: ما همه اینها را نوشتیم سر صبحی شما را بخندانیم و‌گرنه عالم و آدم میدانند جناب آقای گیله مرد هفت هشت تا لیسانس و‌فوق لیسانس ‌‌و دکترا دارد ‌ودر زمان آن‌اعلیحصرت رحمتی پلوفوسول دانشگاه بوده است ! تازه دکترایی را هم که از دانشگاه سوربن گرفته ایم به حساب نیاورده ایم !
نقاشی از : سیاوش روشندل -
هنرمند مقیم شهر کرد
See insights and ads
All reactions:
Nasser Darabi, Siavash Roshandel and 18 others

۱۷ مهر ۱۴۰۳

چرتکه

پدرم چند سالی مامور وصول عوارض دروازه ای شهرداری بود ، در شهرکی بنام آستانه اشرفیه .
از آستانه اشرفیه چیزهایی به یادم مانده است ؛ بقعه و بارگاهی که عطرشمع و گلاب میداد .
تصاویری از پنجشنبه بازارش ، بادام زمینی داغ و پر نمکش ، خانه دو طبقه مان با پله های چوبی اش وخیابانی ماسه ای با ماسه هایی نرم هنوز در ذهن و ضمیرم باقی است .
غروب که میشد یکنفر مامور بلدیه با قوطی حلبی کوچکی از راه میرسید و توی چراغ های گرد سوزی که در حاشیه خیابان روی چوب بلندی نصب شده بود نفت میریخت و روشن شان میکرد .
مغازه آقای خیر خواه هم کنار خانه مان بود .میرفتیم آنجا قند و شکر و ماش و لوبیا و وینجه می خریدیم ، نسیه هم میخریدیم.
پدرم شب ها خسته و مانده از راه میرسید ، شامش را میخورد و میرفت سراغ چرتکه اش ، باید حساب کتاب هایش را راست و ریست می‌کرد .
شب های زمستان برای مان کتاب میخواند . یک کتاب بسیار قدیمی داشت با برگ های سبز رنگ . داستان جنگ های سید جلال الدین اشرف را برای مان میخواند .
ما نمیدانستیم سید جلال الدین اشرف کیست اما از اینکه می توانست با شمشیر گردن دشمنانش را بزند کیف میکردیم .
پدرم مصدقی بود . بعد از کودتا شغلش را رها کرده بود آمده بود حول و حوش بقعه شیخ زاهد گیلانی روی زمین هایی که به مادرم ارث رسیده بود کشاورزی میکرد . باغات چایکاری داشت ، باغ سیب و آلبالو داشت .
میگفت دیگر نمی خواهم «نوکر دولت » باشم .
نمیدانم عذرش را خواسته بودند یا اینکه خودش عطای نوکری دولت را به لقایش بخشیده بود .
روزگاری بود که ترس در هوا موج میزد . توده ای ها را تیر باران میکردند . مصدقی ها را دستگیر میکردند .
توده ای ها شب نیمه شب میآمدند اسناد و مدارک شان را توی سفید رود میریختند.
دفتر و دستک شان را به آب می سپردند.
آنجا کنار آرامگاه شیخ زاهد از فراز کوه از بن تخته سنگی عظیم و خزه بسته ، آبشاری می جوشید . آبشاری که زلال ترین و گوارا ترین آب دنیا را داشت .
تابستان که میشد پای آبشار آبتنی میکردیم .
در حاشیه آبشار چند تا درخت سیب کاشته بودند . سیب ها میرسید و در آب فرو می افتاد ، خوشمزه ترین سیب دنیا بود .
بعد از کودتا دیگر صدای ترق توروق چرتکه پدرم را نشنیدیم . داستان سید جلال الدین اشرف هم آهسته آهسته از یادمان رفت ، در عوض خدا شاه میهن یاد گرفتیم
هرگز نتوانستم چرتکه زدن را یاد بگیرم ، اصلا میانه ای با اعداد و ارقام ندارم از فرمول های ریاضی چیزی نمیدانم ، نوه ام- نوا جونی- هم به من رفته است ، از ریاضی گریزان است ، خوب می نویسد ، خوب کتاب می خواند اما ریاضیات را دوست نمیدارد.
پدرم خط بسیار زیبایی داشت. من از هیجده سالگی آواره کشورها و قاره ها بودم ، همه نامه هایش را با خطی خوش می نوشت و در همه آنها آرزو می‌کرد « فرزند عزیزش از بلیات ارضی و سماوی محفوظ و محروس بوده باشد»
طفلکی نمیدانست بد ترین بلایا « بلیات ارزی» ! است
دلم برای ترق توروق چرتکه پدرم تنگ شده است
May be an image of childrens toy and text
See insights and ads
All reactions:
Nasser Darabi, Zari Zoufonoun and 64 others