در آستانه سالروز آن فاجعه تاریخی که " انقلاب اسلامی " نام گرفت ؛ این شعر معروف ناصر خسرو قبادیانی در ذهن و ضمیر من تکرار میشود و تکرار میشود . انگاری حدیث نفس ماست .
ناصر خسرو آنهنگام که روابط خود را با درباریان و امیران و شاهان و اشراف ایران قطع میکند و بسوی روحانیون روی میآورد ؛ آنان را مردمی قشری ؛ بی منطق و اهل سالوس و ریا می بیند و میگوید : رفتن من از دربار شاهان بسوی روحانیون درست مثل این بوده است که از بیم مور به دهان اژدها گریخته باشم .
شعر را با هم می خوانیم :
از رنج روزگار چو جانم ستوه گشت
یکچند با ثنا بدر پادشا شدم
صد بندگی شاه ببایست کردنم
از بهر یک امید که از وی دوا شوم
از مال شاه و میر چو نومید شد دلم
زی اهل طیلسان و عمامه ردا شدم
از شاه زی فقیه چنان بود رفتنم
کز بیم مور در دهن اژدها شدم
حالا در آستانه سالگرد آن فاجعه تاریخی وقتی به پشت سرمان نگاه میکنیم با ناصر خسرو همصدا میشویم و میگوییم :
از بیم مور در دهن اژدها شدیم .....