دنبال کننده ها

۱۵ بهمن ۱۴۰۳

اعتراف میکنم

زمان چندانی تا فرجام واپسین نمانده است . امروزی یا فردایی رخت از این جهان بر خواهم کشید ، لاجرم در دهه مقدسه فجر برای سبک کردن بار گناهانم اعتراف میکنم که :
-دانشگاه تهران را امام خمینی ساخته است
⁃ فرهنگستان زبان ایران به همت استادان ذوب در ولایت پا گرفته است
الغای کاپیتولاسیون به پایمردی حضرت امام خامنه ای صورت گرفته است
⁃ راه آهن سرتاسری ایران یکی از یادگارهای امام خمینی است
⁃ پل ورسک را امام خمینی ساخته است
⁃ ایجاد پالایشگاه آبادان وذوب آهن اصفهان از دستاوردهای انقلاب پر شکوه اسلامی است
⁃ این امام خمینی بوده است که به زنان ایرانی آزادی و حق رای داده است
⁃ در زمان آن پدر و پسر ! ملت ایران در مقابل بیگانگان شرمسار بودند زیرا نه برق داشتند ، نه آب داشتند ، نه موشک داشتندو شاه خائن ارزش پول ملی را چنان کاهش داده بود که دلار هشتاد و پنج هزار تومانی را به بهای هفت تومان میفروخت
⁃ اعتراف میکنم استادیوم آزادی ، برج شهیاد ، و استادیوم امجدیه را حضرت امام خمینی ساخته است
⁃ اعتراف میکنم شاه خائن گورستان ها را آباد و شهرها را خراب کرده بود
⁃ اعتراف میکنم طرح ایجاد سپاه دانش و سپاه بهداشت و سپاه ترویج و آبادانی از تراوشات فکری امام خمینی بود
⁃ اعتراف میکنم دانشگاه تبریز و شیراز و اصفهان و خراسان بدستور امام خمینی ساخته شده بود
⁃ اعتراف میکنم آن پدر و پسر مملکت داری بلد نبودند و اگر امام خمینی تشریف فرما نشده بود خلیج فارس ‌‌و دریای خزر و‌خوزستان و آذربایجان و خمین و خامنه را به روس و پروس وا مینهادند
⁃ آیا چیز دیگری مانده است که امام خمینی نساخته باشد ؟
May be an illustration of elephant
All reactions:
59

برو بمیر

۱-محمد قاضی مترجم نامدار میهن ما با جوان کردی آشنا میشود و او را به خانه خودش میبرد .
به جوان سیگار تعارف میکند میگوید : نمی کشم !
مشروب میآورد میگوید : من عرق نمی خورم !
دست جوان را میگیرد میبرد حیاط خانه ، بیلی دستش میدهد میگوید : همینجا قبری برای خودت بکن !
۲- بیژن اسدی پور میگوید : من و عمران صلاحی از جوان ترین نویسندگان مجله توفیق بودیم .
غروب که میشد مستخدم توفیق میرفت برای بچه ها ساندویچی چیزی بخرد
تا من و عمران میخواستیم چیزی سفارش بدهیم آقای حسین توفیق به مستخدم میگفت : برای بیژن و عمران هم دو تا شیر پاستوریزه با پستانک بخر !
۳- یکی از خوانین یزد قرآن تذهیب شده ای داشت که ابوالحسن حائری زاده آنرا به امانت گرفت و از طریق ارباب کیخسرو به کتابخانه مجلس شورایملی هدیه داد .
تا زمان انقلاب ، نمایندگان مجلس با همین قرآن سوگند یاد میکردند
شعر طنزی در همین باره وجود دارد که بگمانم آنرا سید حسن امین سروده است . شعر این است :
حائری زاده که قرآن خوانین را برد
نزد کیخسرو ، در پارلمانش بسپرد
گفت با جمع وکیلان که پی حفظ وطن
با همین « مصحف قاچاق » قسم باید خورد !
May be an image of 1 person
All reactions:
Mostafa Azizi, Jalal Kiabi and 94 others

۱۳ بهمن ۱۴۰۳

دست ما دامن تو گیلی جان

برخی از متوطنان بلاد مقدسه طبرستان و رویان عریضه ای به خاکپای قدر قدرت قوی شوکت اقدس همایون شهریاری ما نوشته و از مقام منیع همایونی ما تقاضای عاجزانه کرده‌بودند رخصت بفرماییم عساکر ظفر نمون همایونی ما به صوب طبرستان لشکر کشی نموده متجاسرین و یاغیان آن سامان را گوشمال دهند .
لهذا! حسب الامر همایونی ما ، عالیجاه نواب اشرف والا جناب جلالت مآب سلطان الوزرا عماد الاسلام و المسلمین ، امیر حسین خان رحمت آبادی- فرمانده کل عساکر همایونی همراه با رییس قورخانه مبارکه و عساکر قاهره افواج مقدسه ساخلوی علی آباد سفلی برای گوشمال یاغیان و متمردان و مفسدین مازنی که به اشتعال نایره حرب و قتال در ولایات تپورستان مشغول بوده اند به آمل و قلاع دیو سفید اعزام شدند
یاغیان و متمردان مازنی از خوف عساکر دلیر دیلمی به ارتفاعات نور و کجور و قله کاسونک‌و خاتون بارگاه و چین کلاغ گریخته و در قلاع خزروان مخفی شده اند و رعایای ما اینک در امن و امان بوده از مراحم ملوکانه ما بر خوردار شده ‌وبه دعا گویی‌ذات همایونی مشغول شده اند
جناب دولت مآب میرزا حسین خان رحمت آبادی پس از گوشمال متمردان آن سامان ، قصیده بالا بلندی سروده و فتحنامه ای به این شرح تقدیم درگاه ملائک سپاه همایونی ما کرده اند :
ای که فرمان تو ، دل و هم جان
وی که دستور تو ، هم این و هم آن
بهر مدحت قصیده ای گفتم
که بود نرم مثل بادنجان
دشمنانت همه گریزانند
بسوی شهر <ماز اندر آن>
این یکی گشت کشته در آمل
وان دگر ، در الاشت شد ویلان
گشت بابل خراب زنبورک
ساری از ضرب توپ شد ویران
من چه گویم ز شهر قائم شهر
که نباشد جحیم بد تر از آن
آمد اینجا نشست قنسل روس
ملتمس بود : بس کن آقا جان
هکذا آن سفیر عثمانی
نه ورا کفش بود نه تنبان
زدم و کشتم و فروهشتم
خود فرهاد میکند اذعان
الغرض ، این ز جاه و حشمت توست
که همی گشته دشمنت نالان
یاد بادا که وعده ها دادی
دست ما ، دامن تو ، گیلی جان
نقاشی از : علیرضا اسپهبد
May be a doodle
All reactions:
20

۱۱ بهمن ۱۴۰۳

ایها الناس

آقا! به حرضت عاباس من در تمامی عمرم غیر از آن یکی دو بیت شعری که برای شهین و مهین و لیلا و زهره گفته بودم هرگز شعر دیگری نسروده ام .
در ایام نوجوانی یک روز که داشتم هی زور میزدم بلکه غزلی ، قصیده ای ، چیزی برای دختر همسایه مان بگویم مادر خدا بیامرزمان فهمید آمد دو‌بامبی کوبید روی کله مبارک مان و گفت : ای ریقوی مردنی ! حالا برای من آدم شده ای بجای درس خواندن نشسته ای شعر میگویی؟
این بود که هم عشق ‌‌و عاشقی از سرمان پرید هم شاعری از خاطرمان برفت ! اما دیروز پریروزها هنگام رانندگی دو‌باره طبع شعرمان گل کرد و یک فقره شعر حماسی! در باره مقام عظما سرودیم که جناب سعدی علیه الرحمه باید بیاید پیش ما تلمذ بفرماید !
حالا این شما ‌‌و این هم شعر آقای گیله مرد :
ایها الناس، بنده آقایم
روضه خوانم ، فقیه و ملایم
پدرم نیز روضه خوان بوده است
روضه خوان اند جد و آبایم
نکبت الدوله زمانه منم
میچکد نکبت از سرا پایم
پیش از اینها علی گدا بودم
رهبرم ، مفتی ام ، شهنشایم
تشنه خون و نشئه تریاک
بول و غایط بود سراپایم
شیخکی بوده ام به قم اندر
کهنه دزدی هماره رسوایم
خانه ام بوده دخمه ای ، اکنون
صاحب تخت و قصر و ویلایم
دوستدار نجات دین نبی
دشمن شاه و میر و کسرایم
من و اکبر دو یار غار بدیم
نیست با کوسه هیچ دعوایم
میخورم خون و میکشم تریاک
این دو هستند دین و دنیایم
در اوین خون خلق میریزم
من نه ملا ، که مار کبرایم
گیله مرد ار چه هجو ما گوید
گو بگو ! نیست هیچ پروایم
من اگر چه ولی امر شدم
در دل دوزخ است ماوایم
May be a doodle
All reactions:
Bijan Eftekhari and 48 others