آقا! به حرضت عاباس من در تمامی عمرم غیر از آن یکی دو بیت شعری که برای شهین و مهین و لیلا و زهره گفته بودم هرگز شعر دیگری نسروده ام .
در ایام نوجوانی یک روز که داشتم هی زور میزدم بلکه غزلی ، قصیده ای ، چیزی برای دختر همسایه مان بگویم مادر خدا بیامرزمان فهمید آمد دوبامبی کوبید روی کله مبارک مان و گفت : ای ریقوی مردنی ! حالا برای من آدم شده ای بجای درس خواندن نشسته ای شعر میگویی؟
این بود که هم عشق و عاشقی از سرمان پرید هم شاعری از خاطرمان برفت ! اما دیروز پریروزها هنگام رانندگی دوباره طبع شعرمان گل کرد و یک فقره شعر حماسی! در باره مقام عظما سرودیم که جناب سعدی علیه الرحمه باید بیاید پیش ما تلمذ بفرماید !
حالا این شما و این هم شعر آقای گیله مرد :
ایها الناس، بنده آقایم
روضه خوانم ، فقیه و ملایم
پدرم نیز روضه خوان بوده است
روضه خوان اند جد و آبایم
نکبت الدوله زمانه منم
میچکد نکبت از سرا پایم
پیش از اینها علی گدا بودم
رهبرم ، مفتی ام ، شهنشایم
تشنه خون و نشئه تریاک
بول و غایط بود سراپایم
شیخکی بوده ام به قم اندر
کهنه دزدی هماره رسوایم
خانه ام بوده دخمه ای ، اکنون
صاحب تخت و قصر و ویلایم
دوستدار نجات دین نبی
دشمن شاه و میر و کسرایم
من و اکبر دو یار غار بدیم
نیست با کوسه هیچ دعوایم
میخورم خون و میکشم تریاک
این دو هستند دین و دنیایم
در اوین خون خلق میریزم
من نه ملا ، که مار کبرایم
گیله مرد ار چه هجو ما گوید
گو بگو ! نیست هیچ پروایم
من اگر چه ولی امر شدم
در دل دوزخ است ماوایم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر