دنبال کننده ها

۷ مرداد ۱۴۰۳

بگو امام حسین خودش بیاید

آنجا در هامبورگ جلوی مرکز اسلامی ، قشقرقی به پاست.
دولت آلمان این مرکز اسلامی و شعبه های رنگ وارنگ آن را بسته است ، ایرانی ها جشن گرفته اند ، مسلمان ها عزا گرفته اند .
حالا ، اینجا جلوی مرکز اسلامی ، دو طرف به جان هم افتاده اند ، بازار دشنام و تهدیدو ژاژ خایی گرم است ، مسلمان ها هنوز دست به قمه و قداره نبرده اند ، از پلیس می ترسند .
دو طرف برای هم شاخ و شانه میکشند ، پلیس هم ماجرا را تماشا میکند .
یکی از ایرانی ها خطاب به یکی از مسلمان های دو آتشه فریاد میزند خواهر تو و خواهر اما حسین تان را گاییدم
جنگ مغلوبه میشود، پلیس مداخله میکند ، مرد مسلمان انگار موی عزراییل به تنش است آخرین تیر ترکش اش را رها میکند و به پلیس شکایت میبرد که : به امام مان توهین شده است ! این کافر تروریست به امام حسین مان توهین کرده است، این عقرب جراره باید دستگیر و زندانی شود.
پلیس می پرسد : امام حسین کجاست ؟به خود آن شخص که نامش امام حسین است بگویید با ما تماس بگیرد شکایت کند
May be an image of monument
See insights and ads
All reactions:
Zari Zoufonoun, Susan Azadi and 15 others

دایی ایوب

دایی ایوب زنش را طلاق داده بود
سه چهارتا زنگوله پای تابوت داشت اما ایران خانوم آنقدر خون به جیگرش کرده بود که دایی ایوب مجبور شده بود طلاقش بدهد
هروقت به ایوب میگفتیم کاکو با این زنگوله های پای تابوت ات میخواهی چیکار کنی ؟ میگفت :
به رندان می ناب و معشوق مست
خدا میرساند ز هر جا که هست
زد و دری به تخته ای خورد و آقا ایوب رفت گلبو خانوم دختر کبلایی باقر را به زنی گرفت
هنوز یکی دو ماه نگذشته بود که آقا ایوب و گلبو خانوم افتادند به جان هم . یکی این بگو ، یکی آن بگو ، خانه شان شد میدان جنگ .
آقا ایوب برای اینکه بیشتر گلبو خانوم را بچزاند مدام از زن قبلی اش ایران خانوم تعریف تمجید میکرد . از زیبایی اش ، از کدبانویی اش ، از مردمداری اش ، از اینکه از هر انگشتش صدتا هنر میباریده .از لباس پوشیدنش ، از آرایش اش .از چشمان سیاه جادویی اش . از زلف کمندش!
آنقدر گفت و ‌‌گفت تا بالاخره گلبو خانوم مهریه اش را گذاشت اجرا ، آقا ایوب را فرستاد هلفدونی.
از شما چه پنهان این داستان یک عالمه شباهت به روزگار ما ایرانی ها دارد
خیلی دلمان میخواهد این داستان را برای انقلابیون پشیمان اسبق و سلطنت طلبان لاحق تعریف کنیم اما بینی و بین الله می ترسیم نکند هفت پشت مان را در گور بلرزانند و خود مان را هم جلوی کوره خورشید کباب کنند
May be an image of ring
See insights and ads
All reactions:
Karim Akhavan, Mina Siegel and 61 others

۶ مرداد ۱۴۰۳

قورمه سبزی با طعم خاک

دخترم میگوید : بابا ! شام نخوری ها ! بیا خانه ما برایت قورمه سبزی درست کرده ام .
میگویم : قورمه سبزی؟ تو مگر آشپزی هم میدانی؟ نکند میخواهی ما را بفرستی بیمارستان؟ میکشد زهر اگر اندک و گر بسیار است !
میگوید : لوس نشو بابا ! یکوقت نروی از آن ساندویچ های چرب و چیلی آدم خفه کن بخوری ها !پا شو شام بیا اینجا .
میروم خانه اش، می بینم از ظهر رفته است آشپزخانه قورمه سبزی درست کرده است( البته در این فاصله ده بار به مامانش زنگ زده و در باره میزان آب و روغن و‌نمک قورمه سبزی مربوطه سئوال کرده است )
میروم می نشینم پشت میز غذا خوری ، عطر قورمه سبزی همه جا پیچیده است، قاشق اولی را که به دهان میگذارم چیزی زیر دندانم قرچ قروچ میکند ، خیال میکنم استخوان است، قاشق دوم را که میخورم حس میکنم چند دانه سنگریزه زیر دندانم است ، قاشق سوم بوی خاک میدهد !
یواشکی به زنم میگویم : زن جان ! انگاری این قورمه سبزی دندان شکن را با شن ‌و خاک پخته اند !
زنم میگوید : هیس ! غذایت را بخور !( البته منظورش این است که شات آپ )
با هر جان کندنی هست چند قاشقی از این قورمه سبزی دندان شکن میخورم، احتیاط میکنم نکند دندان هایم بشکند.
نوبت نواجونی میرسد بیاید شامش را بخورد ، قاشق اولی را که تو‌دهان میگذارد فریادش به آسمان میرود که : یاکی! چرا این غذا سنگریزه دارد ؟
من جرات میکنم میگویم : آلما جان ، نکند اسفناج ها را نشسته ریخته ای توی گمج؟
میگوید : نه بابا ، شسته ام .
آنوقت یک قاشق از دستپختش را میخورد و صدای قرچ قروچ شن ها و سنگریزه ها را می شنود. شوهرش هم گوشه میز نشسته است غذایش را آهسته آهسته میخورد .
میخندیم و میگوییم : اندی جان ! توی غذایت سنگریزه نبود ؟
میگوید : چرا ، اما خیال میکردم لابد غذای ایرانی باید سنگریزه هم داشته باشد !
————————/————-
گمج: دیگ که در گیلان از گل و خاک درست کنند
No photo description available.
See insights and ads
All reactions:
Zari Zoufonoun, Karim Akhavan and 106 others

پایان یخبندان ذهنی انسان ایرانی

من وقتی این عزاداری های ریاکارانه و آن یقه درانی های فریبکارانه دولتیان را در روزها و شب های ماه محرم می بینم یاد آن سخن مولانا می افتم که :
پس عزا بر خود کنید ای خفتگان
زانکه بد مرگی است این خواب گران
خفته بودستید تا اکنون شما
که کنون جامه دریدید از عزا
اما دهن کجی فرزندان جوان سر زمین ما به کل میراثی که از دیر باز از روضه و مویه و زوزه و اشک و آه در ساختار اندیشگی یک ملت ریشه دوانیده و نهادینه شده است نسیم حقیقتی است که از پایان عصر یخبندان ذهنی خبر میدهد و نمایانگر آن است که میهن ما دیر یا زود از چنبر دینکاران و کاسبان دین رهایی خواهد یافت .
تو درون چاه رفتستی ز کاخ
چه گنه دارد جهان های فراخ ؟
May be an image of 8 people, street and crowd
See insights and ads
All reactions:
Zari Zoufonoun, Karim Akhavan and 84 others