این گلهای زیبا جلوی خانه ام روییده اند . اسم شان را نمیدانم . راستش اسم هیچ گلی را نمیدانم !عطرشان عینهو عطر یاس است
هر صبح که بهنگام پیاده روی از کنارشان رد میشوم عطرشان چنان است که چند دقیقه ای می ایستم و با تمام وجودم عطرشان را در تن و جان و روح و روانم میریزم
امروز صبح خواستم چند شاخه ای بچینم و هدیه ای برای همسر جان فراهم کنم
نگو که گلها هم پاسبان و پاسدار و کدخدا رستم دارند ! یکوقت دیدم یکی از آن خرمگس های کله گنده که بگمانم کدخدا رستم شان بود عینهو جت های جنگنده اف شانزده بسوی ما حمله ور شده و ممکن است همین حالا بزند چشم و چال مان را کور کند
گفتیم: جناب مگس ! جناب کدخدا رستم ! جناب عالیجناب ! تیک ایت ایزی کاکو
( take it easy)
اینجا اقیانوسی از گل هاست . حالا شما چرا اینقدر عصبانی شده اید ؟ مظلوم تر از این گیله مرد بینوا پیدا نکرده اید ؟
اما این مگس لاکردار مگر ول مان میکرد ؟ هی میرفت بالا و هی مثل همان موشک های اسلامی چشم و چال مان را نشانه میگرفت و میخواست ما را بفرستد عرش اعلا خدمت حضرت باریتعالی !
خلاصه با چه بد بختی و با بکار بردن همه فوت و فن های قهرمانانه و گیله مردانه ( صد البته بدون هیچگونه عقب نشینی قهرمانانه ) توانستیم چهار تا شاخه از این گل های زیبا را بچینیم و برای همسرجان بیاوریم
اما این آقای کدخدا رستم مگر ول کن مان بود ؟ تا در خانه مان همراه مان آمد و چند تا لگدی هم پراند و وقتی خیالش از بابت ما راحت شد راهش را کشید ورفت