دنبال کننده ها

۸ آبان ۱۴۰۱

ای روزگار

یک روزی اینجا زندگی میکردم. کنار آبشار .
گاه و بیگاه میرفتم بقعه شیخ زاهد گیلانی . آنجا در سایه سار درختان نارنج درس می خواندم .
ساعت ها به بهانه درس خواندن آنجا پرسه میزدم تا « شهین » را ببینم. شهین گاه میآمد گاه نمیآمد . طاهره اما به هر بهانه ای سر ‌وکله اش آنجا پیدا می‌شد، من شهین را دوست میداشتم . طاهره را دوست نمیداشتم . طاهره از شهین خوشگل تر بود اما من شهین را میخواستم .
شصت سال گذشت . دیروز تازه ترین عکس شهین را دیدم . خدای من ! این همان شهینی است که من دوستش میداشتم ؟ اینکه از مادر بزرگم پیر تر است !
ای روزگار ! با آدم ها چه میکنی؟
عکس: آرامگاه شیخ زاهد گیلانی - لاهیجان
May be an image of outdoors

جلوی دهان تان را بگیرید


می‌گویند : آقا! خانوم! وقتی سرفه میکنید. وقتی عطسه می‌زنید. لطفا جلوی دهان تان را بگیرید تا بیماری تان به دیگران سرایت نکند
من نمی‌دانم چرا هیچکس به این ملاهای مذکر و مونث نمی‌گوید : آقا ‌!خانوم! وقتی دارید دروغ می‌گویید جلوی دهان تان را بگیرید لطفا؟ ها؟
No photo description available.
14

نوکر دولت

آنوقت ها کسی که میخواست زن بگیرد از او می پرسیدند : خب آقاجان ! شما چیکاره ای؟
می گفت: نوکر دولت!
وقتی میگفت نوکر دولت معنایش این بود که « آب باریکه ای» دارد و برای آن «نواله ناگزیر » در چنبر چه کنم چه کنم گرفتار نیست
اما حالا دیگر از این خبر ها نیست . اگر بروی خواستگاری و بگویی نوکر دولت هستی چنان تیپایی حواله ات میکنند که تا پطرزبورگ میدوی و پشت سرت را هم نگاه نمیکنی !
این روز ها« نوکر دولت » یعنی آدم زبون بی شرف پلشت بیچاره ای که یا یکدانه باتوم دارد یا یک فقره کلاشینکف و میرود توی خیابان ها آدم میکشد .
به همین سادگی.

۶ آبان ۱۴۰۱

خلیفه مسلمین

آقا ! ما که عقل درست حسابی نداریم ، اما آنطورها که در تواریخ خوانده ایم و آنطور ها که پدر بزرگ مان از پدر بزرگ پدر بزرگ پدر بزرگ پدر بزرگشان نقل کرده اند در آن قدیم ندیم ها یک خلیفه ای در بغداد داشتیم که گویا لولهنگش خیلی آب میگرفت و کم مانده بود ادعای جانشینی آقای باریتعالی را بکند .اسمش هم المستعصم بالله بود .
ناگهان سر و کله یک آدم نتراشیده نخراشیده ای بنام هلاکوخان پیدا میشود و میخواهد برود چوب توی آستین جانشین خدا بکند . هر چه ریش سفید ها و ریش سیاه ها و رقیه باجی ها و بانو زبیده ها قربان صدقه اش میروند که پدرت خوب مادرت خوب از خر شیطان پایین بیا ؛ مگر نمیدانی اگر یک قطره خون مبارکش روی زمین بریزد عالم و آدم کن فیکون می‌شود ؟! مگر میشود نماینده ویژه حضرت باریتعالی در کره ارض را گوز پیچ کرد ؟اما مگر گوشش بدهکار این حرفها بود ؟ این بود که وسوسه های شیطانی یکی از این فتنه گران و اغتشاشگران نخود هر آش ایرانی بنام خواجه نصیر الدین طوسی کارساز افتاد و هلاکوخان با میمنه و میسره و یک عالمه لشکر پیاده و سواره و توپ و توپخانه راهی بغداد شد و نه تنها خلیفه مسلمین و جانشین حضرت باریتعالی را چنان نمد پیچ کرد که یک قطره خون از دماغ مبارکش جاری نشد بلکه دستور داد هر چه شاعر و ملا و مداح و روضه خوان و قاری قرآن و نمیدانم رقاص و ایضا کسانی همچون سعید طوسی و اختلاسگر و مذکر و مذکر ( این دوتا مذکر ها با هم فرق دارند ها ! یکوقت اشتباه نکنید )و فقیه و سفیه و قالیباف و حصیر باف و بوریا باف و نمدباف و ماله کش و روزماله نویس و امثالهم در بغداد بود جملگی را در دجله بیندازند و جهان را از لوث وجود شان پاک کنند .
هلاکو خان میگفت اینها نعمت خدا را حرام میکنند !
غرض از این فرمایشات ملوکانه و گیله مردانه و از این یاد آوری تاریخی اینکه ما حاضریم برویم دار الخرافه اسلامی ‌واین آقای خلیفه مسلمین «موسوم به عظما » را نمد پیچ بفرماییم. قول گیله مردانه هم می دهیم نمیگذاریم یک قطره خون از دماغ مبارکش بر زمین بریزد .هیچ مزد و‌مواجبی هم نمی خواهیم .
آیا در میان شما اناث و ذکور ! کسی هست به ندای گیله مردانه ما لبیک بگوید ؟

خدایا خسته شدیم

آقا! یکی بیاید این شازده بیچاره را از چنگ جان نثاران و غلامان خانه زادوطنی نجات بدهد.
طفلکی هر چه داد میزند ، هر چه ناله میکند ، هر چه قربان صدقه سلطنت طلب ها میرود ، هر چه گلویش را پاره میکند که : ای خلایق ! من نمیخواهم شاه بشوم ، من نمی خواهم آقا بالاسر بشوم ، من هیچ شغل و مقام و منصبی در آینده نمی خواهم، هیچکس به ناله ها ‌‌ و ندبه هایش گوش نمیکند و میگوید : شما غلط میکنی ! نمی خواهی شاه بشوی ؟ مگر دست شماست ؟ شما وارث تاج و تخت دوهزار و پانصد ساله هستی ، مگر ما میگذاریم شما به این راحتی این تاج و تخت را بگذاری و در بروی ؟! پس جواب کورش و داریوش و هوخشتره را چه جوری بدهیم ؟کمبوجیه و آرش کمانگیر چطور؟
نه آقا ! ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی !
اگر زحمتی نیست لطفا یکی هم به این سازمان چریک های فدایی خلق ایران و توابع ! که شبانه روز سرگرم مبارزات کاغذی ضد امپریالیستی ! است بگوید اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بیست سی سالی است مرحوم شده و استخوان هایش هم پوسیده است و از هیچ مرده ای هم انتظار معجزتی نیست .
مرحمت سرکار عالی زیاد
آرزوی من داشتن چنین مملکتی است
مملکتی که یک دخترچادری گیسوان دختر دیگری را ببافد
May be an image of 2 people, people standing and outdoors

اغتشاشگر


آقا پویان از بابایش می پرسد : بابا! چرا اینها بما میگویند اغتشاشگر ؟ مگر ما اغتشاشگر هستیم ؟
بابایش میگوید نه فرزندم، دنيا جاي پيشترفت است , دوره آن خدابیامرز بما میگفتند ملت شاهدوست . بعدا شدیم ملت شاهدوست میهن پرست . بعدتر ها شدیم خرابکار .بعدش بما گفتند عوامل ارتجاع .انقلاب که شد ما شدیم خلق انقلابی ! بعد شدیم امت خدا جو. بعدتر ها شدیم امت شهيد پرور ،بعد خس و خاشاک . زمانی هم شدیم از عوامل استکبار . یکوقتی هم شدیم میکروب ، تا اینکه ترقی کردیم و شدیم مگس ! الان هم مفتخريم که بما میگویند اغتشاشگر !
فردایش را هم خدا میداند . شاید دوباره شدیم ملت انقلابی سلحشور !

۳ آبان ۱۴۰۱

چه نام های زیبایی

هیچ دقت کرده اید این فرزندان ما که بدست اهریمنان کشته شده اند چه نام های زیبایی دارند؟
مهسا-آرمیتا- نیکا-آرنیکا-آرش- پویا-حنانه-مونا - غزاله-هدیه-سیاوش- نیما…..
آقای جمهوری اسلامی ! آیا هر گز از خودتان پرسیده اید چرا در این چهل و سه سالی که از حکومت سیاه شما میگذرد ایرانی ها نام فرزندان خود را زینب و سمیه و رقیه و کلثوم و عبدالرحمان و عبدالرضا و زین العابدین و روح الله و ماشاالله نگذاشته اند ؟
آیا نفرت عمیق شان از شما و دین سراسر از تباهی تان را در این نام های زیبا نمی بینید ؟
میبینید، اما خودتان را به کوری زده اید
فرجام محتوم تان فرو شدن در همان ظلماتی است که نامش را «بهشت »گذاشته اید

قلک

دخترک ده دوازده سالی دارد . کودک کار است . در خیابان خرت و پرت میفروشد . زیباست. یک زیبایی شرقی ناب.
مردی به او نزدیک میشود . قلکی به دست دارد.
کنارش می نشیند . می پرسد : امروز چقدر کاسبی کرده ای؟
میگوید : ده روپه ( روپیه)
مرد قلکی را که به دست دارد نشانش میدهد و میگوید :
ما داریم برای بچه های فقیر پول جمع میکنیم. بچه هایی که بی خانمان هستند. چقدر می توانی در این قلک بریزی؟
دخترک میگوید : ده روپه! و اسکناس تا شده ای را از زیر پیراهنش بیرون میکشد و در قلک می ریزد .
و من آه میکشم و میگویم :کاش همچنان کودک میماندیم

امیر کبیر را برق گرفت

رضا قلی خان هدایت نویسنده کتاب " روضه الصفا " در باره قتل ناجوانمردانه امیر کبیر چنین نوشته است :
" .....میرزا تقی خان در فین کاشان که به نزاهت معروف است ( یعنی آب و هوای خوشی دارد ) ماهی دو موقوف همی زیست ( یعنی حدود دو ماه زندانی بود )و بواسطه تسلط نغم و تغلب ندم ( از شدت ناراحتی و اندوه و افسوس ) در شب هیجدهم ربیع الاول ؛ جهان فانی را بدرود کرد !
آقای اعتماد السلطنه نیز در کتاب " منتظم ناصری " چنین می نویسد :
" .....میرزا تقی خان که سابقا امیر نظام و شخص اول دولت بود در قریه فین کاشان وفات یافت "
جالب اینجاست که میرزا تقی خان امیر کبیر بدست پدر همین مورخ - یعنی حاجی علیخان اعتماد السلطنه - بقتل رسیده است .
در کتاب " ناسخ التواریخ " هم میرزا تقی خان لسان الملک سپهر قتل امیر کبیر را چنین ماستمالی فرموده اند :
"....پس از مدت یک اربعین که میرزا تقی خان در قریه فین روز گذاشت ؛ از اقتحام حزن و ملال مزاجش از اعتدال بگشت ؛ سقیم و علیل افتاد و از فرود انگشتان تا فراز شکم رهین ورم گشت ( یعنی از شدت اندوه بدنش ورم کرد ) و شب دو شنبه هیجدهم ربیع الاول در گذشت !
و لابد مجد الاسلام کرمانی حق داشته است که این شعر را در باره تاریخ نگاری حضرت لسان الملک سروده است:
به تاریخ جهان میرزا تقی رید
از آنکه خواست تاریخی نویسد
لسان الملک از آن دادش لقب شاه
که تا خود ریده خود را بلیسد !
و اگر امیر کبیر در زمان و زمانه ما میزیست لابد برخی از دوختور پروفسورهای آسیب شناس !چنین می نوشتند : امیر کبیر در قریه فین کاشان دچار برق گرفتگی شد و دار فانی را وداع کرد .
والله از این دوختور های آسیب شناس هر کاری بر میآید !