دنبال کننده ها

۱۷ مهر ۱۴۰۱

آی کیف میکنم ... آی کیف میکنم

آی کیف میکنم وقتی می بینم دختران و پسران سرزمین مان با دست خالی دلاورانه در برابر مزدوران و سرکوبگران اسلام می ایستند و بی آنکه در جستجوی رهبر و پیشوا و شیخ و شاه باشند این اپوزیسیون پفکی توخالی و این کنشگران رنگ وارنگ بی هویت و آن برنده جایزه صلح نوبل و آن مدعیان منقلی سینه چاک آزادی و دموکراسی را به تخم پسرشان هم حساب نمی کنند و دلاورانه پیش میروند و از پای نمی نشینند
آی کیف میکنم وقتی می بینم از شعارهای «رضا شاه روحت شاد »و « یا حسین میر حسین »و « الله اکبر» و « امام زمان » خبری نیست و پشیزی برای این انقلابیون مافنگی روز دوشنبه ارزش قائل نیستند .
آی کیف میکنم وقتی می بینم منتظر الوکاله ها و منتظر الوزاره های سنواتی دم شان را روی کول شان گذاشته و در سوراخ موش پنهان شده اند و هنری جز صدور بیانیه ها و اعلامیه های آبکی ندارند.
راستی ، این خانم شیرین عبادی که مآلا میبایست پیشقراول این جنبش عظیم ملی باشد کجاست؟ آیا رفته است در مسجد مسلمانان واشنگتن نماز وحشت یا نماز آیات بخواند ؟
آیا نمی تواند با داشتن چنان موقعیت ممتاز و یگانه ای بقول خودشان « از یک دختر روستایی» که به اندازه صدها حزب و تشکیلات سیاسی چهره کریه ملایان و زمامداران ایران را برای جهانیان عریان کرده است قدمی در همراهی و همگامی با فرزندان مان بر دارد ؟
آی کیف میکنم وقتی می بینم این جنبش آزادیخواهانه « جنبش بی سر » است و هیچ پیشوا و رهبری را در آن راهی نیست.
میدانم و خوب میدانم که از درون همین جنبش بی سر ، یک « اسلاو هاول» و یک « ماندلا » و یک « گابریل بوریج »بر خواهد خاست و ابرهای اندوه از آسمان سرزمین مان خواهد رفت و آفتاب آزادی و آبادی بر فراخنای فلات ایران خواهد تابید
چشم براه آن روز هستیم
————
آقای جمهوری کثافت اسلامی! این عکس را می بینی؟ پس چرا نمیمیری؟
No photo description available.

آمدیم ، سوختیم ، ماندیم

کودکی مان با ترس ولرز گذشت ۰پدر مان مصدقی بود . بعد کودتا شب و روز تن مان میلرزید که نکند یکوقت بیایند بابای مان را بگیرند ببرند سر به نیست کنند . بیچاره مادر چه اضطرابی داشت . وما چقدر از پاسبان ها می ترسیدیم . هنوز هم می ترسیم .
جوانی مان هم با ترس و لرز گذشت . در تب و تاب و اضطراب .
صبح که رادیو را باز میکردیم همراه با تلاوت آیاتی از کلام الله مجید !نام رفیقان و برادران و خواهران مان را می شنیدیم که ساعتی پیش به جوخه های مرگ سپرده شده بودند .
ابلیس مغرور مست ، سور عزای ما را به سفره نشسته بود
و اینک در پیرانه سری در فراسوی دریا ها و اقیانوس ها هراسی دیگر بر جان مان چنگ انداخته است و مدام با ترس و لرز از خود می پرسیم : چه خواهد شد ؟آیا پیروز میشویم یا اینکه اجساد مان همچون روزنامه ای مچاله در کوچه های پرت جهان خواهد پوسید ؟
آمدیم
رنج بردیم
سوختیم
ماندیم

زن ، زندگی ، آزادی

هنرمندان جهان پشتیبان جنبش زن. زندگی. آزادی
For Woman, Life, Liberty - Rana Mansour

۱۵ مهر ۱۴۰۱

دعوا با یک سلطنت طلب

آقا! ما اگرچه طنز می نویسیم و گهگاه شما را میخندانیم اما بینی و بین الله آدم بد اخلاقی هستیم . اهل تعارف های کاسبکارانه و پاچه ورمالی های موسمی هم نیستیم . زن مان اسم مان را گذاشته است اصغر ترقه! حق هم دارد . همه رفیق رفقای مان ما را به بد اخلاقی و رک گویی می شناسند . اصلا حوصله آدم های پاچه ورمال را نداریم .
این را گفتیم تا شما ما را بهتر بشناسید و گول قربان صدقه رفتن های گاه و بیگاه ما را نخورید.
وقتی روز تولدمان میشود رفقای مان میآیند دیدن ما . اما بجای اینکه برای مان هدیه ای چیزی بیاورند هدیه ای برای زن مان میآورند ! ما می پرسیم : آقا جان ! خانم جان ! انگار یادتان رفته روز تولد ماست . چرا برای ایشان هدیه آورده اید ؟
میگویند برای اینکه میخواهیم به ایشان جایزه صبر و برد باری بدهیم که توانسته است چهل و سه سال یک آدم نق نقوی نازک نارنجی من مره قوربانی مثل حضرتعالی را تحمل کند !یکی شان هم پیشنهاد کرده بود یک مجسمه ای از ما بسازند و در شهر سیاتل کنار مجسمه مرحوم مغفور آقای لنین نصب کنند بعنوان یکی دیگر از دیکتاتورهای عالم !
می بینید ما چه رفیقانی داریم ؟ بگذریم .
چند وقت پیش ما یک مطلب طنزی نوشته بودیم که اگر فردا پس فردا دری به تخته ای بخورد و این اعلیزحمت یکدست گورش را گم بکند لابد باید هزاران مجسمه از رضا شاه و شهبانو و شازده و آن اعلیحضرت رحمتی بسازیم و سر هر چهار راهی یک مجسمه بگذاریم
یکی از این سلطنت طلبان دو آتشه نازنین به تریج قبای شان برخورده است و مختصری ما را مشتمالی کرده اند .
ایشان می نویسند :
« بد انديشى ، قضاوت كردن و تيكه انداختن هاتون به خاندان پهلوى به نظر ميرسه خيلى باب ميل رفقاى ملى منقلى ، توده اى ، مصدقى و غيره شماست كه چپ و راست شما رو به ذوق مياورند و تشويق ميكنند آقاى گيله مرد ! چه خوب شد كه حداقل امكانات دوران شاهنشاهى اين موقعيت و شانس رو بشما داد كه به دانشگاه برويد و از فرصت ها استفاده كنيد و در انقلاب شكوهمندتون يار و ياور رفقا باشيد .»
Nazanin Sikaroudi
در پاسخ به فرمایشات نازنین خانم نازنین نوشتیم که :
«نازنین خانم نازنین
میشود بفرمایید ما کجا و کی به خاندان« جلیل» پهلوی تیکه انداختیم؟
شما مگر وکیل مدافع خاندان پهلوی هستید؟ ما خودمان سال‌های سال با اعلیحضرت رحمتی رفیق بودیم و با هم پالوده میل میفرمودیم ،حالا شما میگویید ما به آن خدابیامرز و خاندان جلیلش تیکه می اندازیم ؟ بشما چه ربطی دارد ؟ ما میخواهیم با شاه مان و شاهزاده مان شوخی کنیم و سر به سرشان بگذاریم . شما مگر کدخدا رستم هستید ؟ بقول دوستان آذربایجانی سنه نه؟ دوست ندارید شوخی های مان را بشنوید تشریف تان را ببرید
ما هم چپ هستیم ،هم ملی مذهبی هستیم .هم مصدقی هستیم ، هم سلطنت طلب هستیم ، هم توده ای هستیم ، هم از حکومت عزیز اسلامی حقوق میگیریم ! خب ، بشما چه ؟
از همه اینها گذشته اگر ما به دانشگاه رفته و درس خوانده ایم شهریه اش را از پول نفت و از پول مالیات پدران و مادران مان داده اند نه از جیب مبارک آن اعلیحضرت رحمتی !
لطفا آش خودتان را بخورید و گاو گند چاله دهان نشوید و تشریف مبارک را ببرید »
می بینید آقا ؟ آنوقت میگویند این آقای گیله مرد بد اخلاق است! مگر اینها میگذارند ما خوش اخلاق باشیم !؟

از خاطرات یک دزد


دزدی که بزی ز دزد دزدد ،دزد است
چند سال پیش همسایه مان هفت هشت تا بز خریده بود . یک شب یکی از بزها را دزدیدم بردم فروختم چهارصد هزار تومان .
دو سه شب بعد دوباره خواستم بز دیگری بدزدم . گیر افتادم .
همسایه ام گفت : بز قبلی را هم تو دزدیده ای
گفتم : به دستان بریده حضرت عباس روحم خبر ندارد .
رفت عدلیه از من شکایت کرد . وکیل گرفت . سیصد هزار تومان به وکیل داد .
مرا کشاندند عدلیه . نتوانستند ثابت کنند بزشان را من دزدیده ام .
قاضی گفت : یا سیصد هزار تومان جریمه میدهی یا میروی زندان .
پرسیدم : اتهام ؟
گفت : قصد سرقت !
سیصد هزار تومان دادم آمدم بیرون . در این ماجرا صد هزار تومان کاسب شدم.
نه بیل زدم نه پایه
انگور خوردم تو سایه
اما صاحب بیچاره بز؟
هم بزش رفت هم سیصد هزار تومان پولش.
آره داداش! توی همچی مملکتی با چنین عدلیه ای ، ما اینجوری کاسبی میکنیم !
کلاهت رو نگهدار یکوقت خدا نکرده باد نبرتش!

۱۴ مهر ۱۴۰۱

ما نگاه ...ما آه

زنم میگوید : می توانی باور کنی که ما چهل و سه سال است با هم زندگی میکنیم؟
میگویم : چند سال ؟
میگوید چهل و سه سال
میگویم : اوه مای گاد ! چطوری توانستی اینهمه سال یک آدم نق نقوی شیشه ای پر مدعای کله خراب جنگجو را تحمل کنی؟
قرار بود برویم مسافرت. قرار بود برویم دامان جنگل و کوه و دریا و کوهسار . یکباره بقول شیرازی ها «قوره تراقی » شد و قیمت بنزین شد گالنی هشت دلار !
نگاهی به خودمان و نگاهی هم به جیب مبارک انداختیم و دوباره گفتیم : اوه مای گاد !
حالا قرار است امروز فردا قیمت بنزین به نه دلار و ده دلار برسد . بنابراین باید دوباره قرنطینه بشویم و برویم چله نشینی در دولتسرای همایونی! یعنی دوباره ما نگاه ما آه !
آخی….کلی دل مان را صابون زده بودیم چند روزی از این دنیای سراسر شقاوت و ابتذال خلاص میشویم میرویم جنگل با آهوان و مرغان و بلدرچین ها همسخن و همراه میشویم ها ! لعنت به این سیاستمداران و این سیاست پیشگان.

هویدا و سیانور

هویدا و سیانور
در کفتگو‌با شبکه جهانی تلویزیون ملی پارس
Sattar Deldar 10 25 2022

۱۳ مهر ۱۴۰۱

بپیچ دست راست

یکی میگفت در تهران از یکی آدرس پرسیدم .
.گفت : دنبالم بیایید تا نشان تان بدهم
ما هم رفتیم دنبالش تا رسیدیم دم در خانه اش.
گفت : ای وای ، ببخشید ، یادم رفت شما دارید پشت سرم میآیید! باید سه تا چهارراه جلوتر می پیچیدید دست راست !
حالا حکایت ماست . انگار این آقای اپوزیسیون پفکی یادش رفته است ما دنبالش راه میرفتیم و قرار بود سه چهار تا چهار راه جلوتر بپیچیم دست راست . بنا بر این چاره ای نداریم بیفتیم دنبال آقای تتلو بلکه راه و چاه را نشان مان بدهد !
آقای تتلو اعلان جنگ کرده است

از خدا بترس

بچه که بودم از تاریکی می ترسیدم. مادر میگفت: تاریکی که ترس ندارد پسرجان .
بزرگ‌تر که شدم از معلم تعلیمات دینی مان آقای تقوا می ترسیدم. مادرم میگفت: آدم فقط باید از خدا بترسد.برای چه از آقای تقوا می ترسی؟
آقای تقوا میآمد کلاس ، عمامه اش را میگذاشت روی میز ، یک شلاق میگرفت دستش میکوبید روی کله ما تا بما نماز یاد بدهد . من هرگز نتوانستم نماز یاد بگیرم . از تعلیمات دینی و قرآن و نماز و عربی و آقای تقوا می ترسیدم.
از ده دوازده سالگی از آژان و ژاندارم و مار و خرچنگ و مبصر کلاس مان می ترسیدم.
مادر میگفت :آدم فقط باید از خدا بترسد.اینها که ترس ندارد.
رفتم دانشگاه از خبر چین های ساواک و ساواکی های خبر چین می ترسیدم .
انقلاب که شد از پاسدار و کمیته چی و آخوند و امام و شیخ و حاکم شرع و دادگاه انقلاب می ترسیدم . دیگر مادر نبود که بگوید آدم باید فقط از خدا بترسد . مادر دق کرده بود و مرده بود .
حالا که پیر شده و مختصری عقل به کله ام آمده با نگاه کردن به کشورهایی که خدا با شلاق و شکنجه و اعدام و زندان در آنجا ها حکومت میکند به خودم میگویم راستی راستی مادر حق داشت ها ! فقط باید از خدا ترسید !خدا خیلی ترسناک است.

۱۱ مهر ۱۴۰۱

من مره قوربان

یکی از یکی پرسید : اسمت چیست؟
گفت : هیبت الله
گفت: راستی راستی اسمت هیبت الله است یا میخواهی ما را بترسانی؟
حالا حکایت ماست .
این آقای پروفسول ! هوشنگ امیر احمدی کاندیدای مادام العمر ریاست جمهوری ایران ، به سبک و سیاق همه حقه بازان عالم بیانیه ای داده اند و پای بیانیه هم امضا کرده اند هوشنگ امیر احمدی استاد ممتاز و دبیرکل سازمان آبان و هموند سامانیان!
ما وقتی این بیانیه را خواندیم گفتیم : اوه مای گاد ! من مره قوربان ! کی باید برود اینهمه راه را؟ خودم خان هستم کاکام سلطان ، خودم پیرهن ندارم داداشم تنبان !
کاری به بیانیه ایشان نداریم فقط می خواستیم بگوییم وقتی با اهن و تلپ پای بیانیه تان می نویسید « استاد ممتاز » ما بد جوری ترس ورمان میدارد و تن مان شروع میکند به لرزیدن چرا که این روزها آنقدر استاد و استاد ممتاز و استاد عالیقدر و دانشمند محترم و مفسر و تحلیلگر سیاسی از زمین و آسمان میبارد که بعید نیست آقای آسیب شناس وطنی هم با داشتن درجه دکترای آسیب شناسی از دانشگاه« نیست در جهان » یکباره به سرش بزند و یک «استاد ممتاز » هم جلوی اسمش بگذارد و بگوید استاد ممتاز دانشگاه سوربن هست و ما جماعت استاد ندیده را زهره ترک بفرماید .
ایضا میخواستیم جسارتا بپرسیم این سازمان عریض و طویل «آبان و هموند سامانیان » دیگر چه صیغه ای است ؟ این چه جور سازمانی است که ما تا امروز نامش را نشنیده بودیم ؟
هموند سامانیان یعنی چه ؟ یعنی ایشان می خواهند ما را برگردانند به دوره نوح و‌یحیی و الیاس سامانی؟نکند میخواهند سمرقند یا بخارا را هم پایتخت حکومت سامانیان و سازمان آبان بفرمایند ؟
خدایا ! خداوندا ! پروردگارا ، ما را از دست این استادان و استادان ممتاز و پروفسول ها و دکاتره و سامانیان و ساسانیان و هخامنشیان نجات بده !