دنبال کننده ها

۱۴ مهر ۱۴۰۱

ما نگاه ...ما آه

زنم میگوید : می توانی باور کنی که ما چهل و سه سال است با هم زندگی میکنیم؟
میگویم : چند سال ؟
میگوید چهل و سه سال
میگویم : اوه مای گاد ! چطوری توانستی اینهمه سال یک آدم نق نقوی شیشه ای پر مدعای کله خراب جنگجو را تحمل کنی؟
قرار بود برویم مسافرت. قرار بود برویم دامان جنگل و کوه و دریا و کوهسار . یکباره بقول شیرازی ها «قوره تراقی » شد و قیمت بنزین شد گالنی هشت دلار !
نگاهی به خودمان و نگاهی هم به جیب مبارک انداختیم و دوباره گفتیم : اوه مای گاد !
حالا قرار است امروز فردا قیمت بنزین به نه دلار و ده دلار برسد . بنابراین باید دوباره قرنطینه بشویم و برویم چله نشینی در دولتسرای همایونی! یعنی دوباره ما نگاه ما آه !
آخی….کلی دل مان را صابون زده بودیم چند روزی از این دنیای سراسر شقاوت و ابتذال خلاص میشویم میرویم جنگل با آهوان و مرغان و بلدرچین ها همسخن و همراه میشویم ها ! لعنت به این سیاستمداران و این سیاست پیشگان.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر