دنبال کننده ها
۱۷ فروردین ۱۴۰۱
من هنوز امیدوارم
من پنج سال در بوئنوس آیرس بوده ام . زمانی به بوئنوس آیرس رسیدم که پس از شکست آرژانتین در جنگ با انگلستان بر سر جزایر مالویناس ، حکومت نظامیان سرنگون شده بود و حکومتی بظاهر دموکراتیک بر اریکه قدرت نشسته بود .
در آن سالهای دراز۱۹۷۶ تا سال۱۹۸۳ که نظامیان بر آرژانتین سیطره داشتند بیش از سی هزار تن از جوانان و روشنفکران وزنان و مردان آن سرزمین کشته و ناپدید شدند و هنوز هم پس از اینهمه سال کسی نمیداند چه بر سرشان آمده است.
در دوران سلطه نظامیان، جنگ های چریکی شهری به کوچه ها و خیابان های بوئنوس آیرس کشانده شده بود و میدان نبرد به گوشه و کنار مملکت هم گسترش پیدا کرده بود .
نظامیان حاکم نه تنها شکنجه میکردند و میکشتند و در خیابان ها جوانان را تیرباران میکردند بلکه فرزندان خردسال مخالفان را هم می دزدیدند و نا پدید شان میکردند که هنوز هم رد پایی از آنها بدست نیامده است
اما آنچه که حکومت آدمکشان ژنرال ویدلا را به زانو در آورد نه جنگ های چریکی شهری بود نه اعتصاب های گاه و بیگاه کارگران و مزد بگیران، بلکه همبستگی مادران و زنان آرژانتین بود که با یک سازماندهی شگفت انگیز ، جنبش آزادیخواهی را به همه خانه ها و مدارس و دانشگاههای کشور گسترش دادند و سر انجام ژنرال های آدمخوار را به زانو در آوردند .
من معتقدم که در ایران نیز تنها جنبش زنان و مادران ایرانی است که سر انجام خواهد توانست حکومت سیاه اسلامی را از پای در آورد و میهن ما را از سلطه ملایان برهاند.
این شحنگان و قحبگانی که میهن ما را به چین و روس فروخته اند و «همچون ابلیس پیروز مست سور عزای ما را به سفره نشسته اند» امروزی یا فردایی بدست پر توان مادران و دختران سرزمینم به دوزخ فرستاده میشوند و آفتاب رهایی و آزادی در فلات غمزده و خونین میهن مان دوباره خواهد درخشید . این حکم تاریخ است .
From 1976 to 1983, the Argentinian public lived in fear of political reprisal from a brutal military dictatorship. Thousands of citizens simply disappeared, never to be seen or heard from again, and among these abducted Argentinians were scores of children. Since 1977, a group of politically active mothers have staged a weekly protest in the famous Plaza de Mayo, urging the government to release information about their missing children and to take responsibility for the disappearances.
سین مثل سلاح
صاد مثل صلح
جیم مثل جنگ
ایالات متحده امریکا در سالی که گذشت ۸۸۷ میلیارد دلار برای امور نظامی و امنیتی خود خرج کرده است
چین با بودجه ای معادل ۲۵۰ میلیارد دلارو جمعیتی نزدیک به یک و نیم میلیارد نفر در مقام دوم و عربستان سعودی با هزینه ای معادل ۶۸ میلیارد دلار و جمعیتی معادل ۳۵ میلیون نفر در رده سوم قراردارند .
بودجه نظامی عربستان سعودی از بودجه نظامی هند که ۶۶ میلیارد دلار و جمعیتی بیش از یک میلیارد و دویست میلیون نفر است بیشتر است .
آقای امریکا تا سال ۲۰۱۷ مبلغی معادل سه تریلیون دلار در جنگ عراق و افغانستان خرج کرده است که اگر چنین جنگی اتفاق نمی افتاد هر شهروند امریکایی از کودک شیرخواره تا پیر هزار ساله می توانست مبلغ شش هزار و سیصد دلار از دولت ایالات نا متحد پول نقد بگیرد و برود هوا خوری !
اگر جهان بر محور دوستی و همزیستی و مسالمت و اخوت و همدلی می چرخید بدون شک دیگر نشان و نشانه ای از گرسنگی و فقر و آوارگی و آدمکشی در هیچ جای جهان نمیبود و آرش های گیتی هم دستکم صاحب گالشی میشدند، اما چه می توان کرد که بقول شاعر :
گوی زمین به چنبر دیوانگان فتاد
کار جهان به کام دل نابکار شد
داس و یاس
چک چک ناودان خانه من
خبر از ابر و باد و باران داد
بوی گل بوی سبزه بوی گیاه
نیمه شب مژده بهاران داد
چک چک ناودان خانه من
می چکد نیمه شب ز مژگانم
نغمه سر میدهد بهار …بهار
من به فکر بهار ایرانم
« مسعود سپند»
امسال اینجا در شمال کالیفرنیا ، وسط های زمستان ناگاه بهار از راه رسید. چه بهاری هم .
چشم باز کردیم دیدیم زمستان رفته است و بهار پاورچین پاورچین از راه رسیده است. چند روزی چنان گرم شده بود که ناگاهان درختان شکوفه کردند و غنچه ها سر بر آوردند و سبزی و سبزینه و بهار زودرس و شکوفه ها به عشوه گری در آمدند . اما شبی نیمه شبی دیو سیاه زمستان دو باره از راه رسید و سبزه ها و گلها و سبزینه ها را درو کرد.
اینجا درحیاط خانه ام گل یاس شکوهمندی دارم که هر سال بوقت بهار ازشمیم دل انگیزش مست میشدم اما سرمای نابهنگام امسال چنان بلایی بسرش آورده است که دیگر از شکوفه های عطر انگیزش نشان و نشانه ای نیست .
وقتی نگاهش میکنم دلم میگیرد . کاری هم از دستم ساخته نیست . فقط این را میدانم که گهگاه طبیعت از ما آدمیان ظالم تر و بی رحم تر و ویرانگر تر است .
شاید هم ما آدمیان ستمگری و ویرانگری را از طبیعت آموخته ایم !
آی ....آقای روس
آی ….آقای روس !
آی …..آقای پروس !
آی …….آقای امریکا !
اجازه میفرمایید دو کلام با شما درد دل کنیم؟
این رفیق مان ممد آقا هفت دلار و بیست و هفت سنت از ما طلبکار است . تا حالا پنجاه بار خانه مان مهمانی آمده و مرغ و مسمی همراه با ودکای روسی نوش جان فرموده است بلکه همان هفت دلار و بیست و هفت سنت را از ما پس بگیرد .
آنوقت شما اینهمه توپ و تانک و موشک و هلیکوپتر و نمیدانم خمپاره انداز و موشک انداز و نارنجک انداز را اینطوری دود میکنید به هوا میفرستند انتظار دارید ما اینجا بنشینیم صدای مان در نیاید ؟
حالا نمیشد بجای اینهمه تیر و ترقه اندازی ،این هفت دلار و بیست و هفت سنتی را که ما به این رفیق مان ممد آقا بدهکار هستیم کارسازی میکردید بلکه ما یک شب سر راحت به بالین بگذاریم ؟
بخدا خسته شده ایم از بس مهمانی داده ایم !
شما لدفا( همان لطفا سابق) این هفت دلار و بیست و هفت سنت را به این ممد آقای ما پرداخت کنید ما قول میدهیم یک مهمانی هم برای شما راه بیندازیم. قسم جلاله میخوریم قیمه پلو و آش رشته هم روی میز نگذاریم !
۱۳ فروردین ۱۴۰۱
گشت و گذار
گفتیم حالا که قرار است فردا را با رفیقان به سیزده بدر برویم گشتی در روستا شهرمان بزنیم ببینیم دنیا دست کیست!
جای تان خالی صبحانه ای خوردیم و راه افتادیم . به به ! چه آفتاب دل انگیزی !
رفتیم گشتی در شهرمان زدیم و نگاهی به عتیقه فروشی ها و بارها و رستوران ها و آدمیان و کتابفروشی ها و گالری های نقاشی انداختیم و حاصلش این شد که می بینید.
این شهر ما (Placerville )با ساختمان های آجری صدو چند ساله اش روزی روزگاری کعبه جویندگان طلا بوده است و نخستین شهر امریکاست که قانون مجازات اعدام در آن انجام شده است . هنوز هم محل اعدام گناهکاران را بعنوان یک پدیده تاریخی دست نخورده نگهداشته اند و حتی در همان مقری که قانون شکنان را به دار مجازات می آویختند پیکره نمادین مردی آویخته بر دار مکافات به چشم میآید( نام قدیم شهرمان hangtown بوده است یعنی شهر اعدام )
امروز اما شهرمان یکی از زیباترین شهرهای قدیمی امریکاست که سالانه هزاران نفر برای دیدن معادن طلایش به اینجا میآیند و یکی از عمده ترین مراکز فرهنگی کالیفرنیاست .
۱۲ فروردین ۱۴۰۱
۱۱ فروردین ۱۴۰۱
ما قیمه پلو دوست نمیداریم
این رفیق مان ممد آقا هفت دلار از ما طلبکار است . در واقع هفت دلار و بیست و هفت سنت از ما طلبکار است. نمیدانیم پارسال بود یا پیرار سال که ممد آقا رفته بود داروخانه هفت دلار و بیست و هفت سنت داده بود یک بسته قرص سرما خوردگی برایمان خریده بود .
حالا دو سه سال است هفته ای یکی دو بار زنگ میزند و میگوید : حسن جان خانه ای؟
میگوییم : بله ! خانه ایم . فرمایشی داشتید ؟
میگوید : هیچی ! میخواستیم بیاییم خدمت تان آن هفت دلار و بیست و هفت سنتی را که به ما بدهکار هستید تسویه حساب بفرمایید ! آنوقت پا میشود دست زن و بچه و نوه نتیجه هایش را میگیرد میآید خانه ما . شامی می خورد و شرابی می نوشد و شب چره ای می لمباند و خوش و خندان راهش را میکشد و میرود . گهگاه حتی دختر خاله ها و پسر عمه های دسته دیزی اش را هم همراه میآورد.
وقتی هفت دلار و بیست و هفت سنت را میخواهیم پرداخت کنیم دست مان را پس میزند و میگوید : شما هم عجب آدمی هستی ها ؟ حالا چه عجله ای دارید ؟ طلب مان باشد دفعه دیگر که خدمت تان رسیدیم می توانیم حساب مان را راست و ریست کنیم!
راستش را بخواهید برای همین هفت دلار و بیست و هفت سنت لاکردار، ما تا حالا پنجاه تا مهمانی داده ایم . برای شان باقلا قاتوق شیرازی درست کرده ایم . زولبیا بامیه به حلق مبارک شان ریخته ایم . میوه و آجیل و ترش تره و شیرازی پلو به شکم مبارک شان چپانده ایم . یک عالمه شراب و ویسکی و آبجو و ودکای روسی به کام شان ریخته ایم اما هنوز که هنوز است همان هفت دلار و بیست وهفت سنت را بدهکاریم.
چند وقت پیش دیگر جان به سر شدیم . دیگر جان مان به لب مان رسید . تلفن کردیم به ممد آقا که : ممد آقا خانه ای ؟
گفتند : بله بله ! فرمایشی داشتید ؟
گفتیم : عرضی نداشتیم فقط میخواستیم خدمت تان برسیم آن هفت دلار و بیست و هفت سنتی را که به حضرتعالی بدهکار هستیم کار سازی بفرماییم .
ممد آقا تا بیاید عذر و بهانه ای بتراشد و بگوید«حالا چه عجله ای دارید ؟»ما راه افتادیم رفتیم خانه اش . جای تان خالی یک شام مفصلی از جوجه کباب و باقلا پلو و کباب غاز نوش جان کردیم وخواستیم راه بیفتیم بیاییم خانه مان . دست کردیم توی جیب مان بیست و هفت سنت در آوردیم گذاشتیم دست ممد آقا و گفتیم: ممد آقا جان ! این قسط اول بدهی مان ! قسط های بعدی را یواش یواش پرداخت میکنیم. هفته ای یکی دو روز خدمت تان میرسیم بدهی مان را میدهیم . فقط یادتان باشد ما قیمه پلو و آش رشته دوست نمیداریم
۹ فروردین ۱۴۰۱
در هوایت بیقرارم روز و شب
امروزم با شمس گذشت . شمس تبریزی . مردی که خیزاب های درونش گهگاه به توفانی میماند که یکدم - یکدم حتی - راحتش نمیگذارد . مردی که میگوید : در درون من " بشارتی " هست ، عجبم میآید از این مردمان که بی آن " بشارت " شادند .
مردی که آزادی را در بی آرزویی میداند.
مردی که خدا پرستی را رهایی از خویشتن پرستی میداند : زهی آدمی که " هفت اقلیم "و " همه وجود " دارد
گفتند: ما را تفسیر قرآن بساز.
گفتم: تفسیر ما چنان است که میدانید. نی از محمد و نی از خدا!
این «من» نیز منکر میشود مرا. میگویمش: چون منکری، رها کن، برو. ما را چه صداع (دردسر) میدهی؟
میگوید: نی. نروم! سخن من فهم نمیکند. چنانکه آن خطاط سه گونه خط نوشتی: یکی او خواندی، لا غیر … یکی را هم او خواندی هم غیر او … یکی نه او خواندی نه غیر او. آن خط سوم منم که سخن گویم. نه من دانم، نه غیر من.
راست نتوانم گفتن؛ که من راستی آغاز کردم، مرا بیرون کردند.
چون به سوی کعبه نماز میباید کرد، فرض کن آفاق عالم جمله جمع شدند گرد کعبه حلقه کردند و سجود کردند. چون کعبه را از میان حلقه بگیری نه سجود هر یکی سوی همدگر باشد؟
دل خود را سجود کردهاند.
مقالات شمس را میخوانم . شاید دهمین بار . شاید صدمین بار . هر وقت دلم میگیرد به مهمانی شمس میروم . بهتر است بگویم شمس به مهمانی ام میآید . با همه شوریدگی جان و جهانش . شوریده سر . سودایی . آشفته حال . حیران .
میگویم : خود غریبی در جهان چون شمس نیست
گفت خدا یکی است
اکنون تو را چه؟
چون تو در عالم تفرقهای،
صد هزاران ذره،
هر ذره در عالمها پراکنده
پژمرده، فروافسرده...
... او یکی است،
تو کیستی؟
تو ششهزار بیشی.
تو یکتا شو
وگرنه از یکی او تو را چه؟
و آنگاه ندا در میدهد که :
چون خود را به دست آوردی خوش می رو. اگر کسی دیگر را یابی دست به گردن او درآور، و اگر کسی دیگر نیابی دست به گردن خویشتن درآور.
-
آن قدیم ندیم ها ؛ در دوره آن خدا بیامرز _ یعنی زمانی که همین آ سید علی گدای روضه خوان دو زار میگرفت و بالای منبر سر امام حسین را می برید و...
-
دوازده سال از خاموشی دوست شاعرم - ابوالحسن ملک - گذشته است . با ياد اين طنز پرداز ميهن مان ؛ يکی از سروده هايش را برای تان نقل می کنم . : تص...
-
لوطی پای نقاره می پرسد : آقای گیله مرد ! میشود بفرمایید شما چیکاره هستید ؟ میگوییم: سرنا چی کم بود یکی هم از غوغه آمد ؟برای چه میخواهی ...