دنبال کننده ها

۹ فروردین ۱۴۰۱

در هوایت بیقرارم روز و شب

امروزم با شمس گذشت . شمس تبریزی . مردی که خیزاب های درونش گهگاه به توفانی میماند که یکدم - یکدم حتی - راحتش نمیگذارد . مردی که میگوید : در درون من " بشارتی " هست ، عجبم میآید از این مردمان که بی آن " بشارت " شادند .
مردی که آزادی را در بی آرزویی میداند.
مردی که خدا پرستی را رهایی از خویشتن پرستی میداند : زهی آدمی که " هفت اقلیم "و " همه وجود " دارد
گفتند: ما را تفسیر قرآن بساز.
گفتم: تفسیر ما چنان است که می‌دانید. نی از محمد و نی از خدا!
این «من» نیز منکر می‌شود مرا. می‌گویمش: چون منکری، رها کن، برو. ما را چه صداع (دردسر) می‌دهی؟
می‌گوید: نی. نروم! سخن من فهم نمی‌کند. چنان‌که آن خطاط سه گونه خط نوشتی: یکی او خواندی، لا غیر … یکی را هم او خواندی هم غیر او … یکی نه او خواندی نه غیر او. آن خط سوم منم که سخن گویم. نه من دانم، نه غیر من.
راست نتوانم گفتن؛ که من راستی آغاز کردم، مرا بیرون کردند.
چون به سوی کعبه نماز می‌باید کرد، فرض کن آفاق عالم جمله جمع شدند گرد کعبه حلقه کردند و سجود کردند. چون کعبه را از میان حلقه بگیری نه سجود هر یکی سوی همدگر باشد؟
دل خود را سجود کرده‌اند.
مقالات شمس را میخوانم . شاید دهمین بار . شاید صدمین بار . هر وقت دلم میگیرد به مهمانی شمس میروم . بهتر است بگویم شمس به مهمانی ام میآید . با همه شوریدگی جان و جهانش . شوریده سر . سودایی . آشفته حال . حیران .
میگویم : خود غریبی در جهان چون شمس نیست
گفت خدا یکی است
اکنون تو را چه؟
چون تو در عالم تفرقه‌ای،
صد هزاران ذره،
هر ذره در عالم‌ها پراکنده
پژمرده، فروافسرده...
... او یکی است،
تو کیستی؟
تو شش‌هزار بیشی.
تو یکتا شو
وگرنه از یکی او تو را چه؟
و آنگاه ندا در میدهد که :
چون خود را به دست آوردی خوش می رو. اگر کسی دیگر را یابی دست به گردن او درآور، و اگر کسی دیگر نیابی دست به گردن خویشتن درآور.

مرا ببخش رفیق

(گفتگوی یک سرباز با جنازه سرباز دشمن )
من تازه الان که تو بر خاک افتاده‌ای دارم تو را می‌بینم. تو پیش از این در نگاه من نارنجک دستی بودی و سرنیزه و تفنگ . ولی حالا چهره‌ات را می‌بینم . همسرت را می‌بینم و همه‌ی آن چیزی را می‌بینم که میان من و تو مشترک است.
مرا ببخش ای رفیق! ما همیشه دیر می‌بینیم. چرا به ما نگفتند که شماها هم مثل ما مسکین و فلک‌زده‌اید؟که مادران شما هم همان‌قدر نگران و وحشت‌زده‌اند که مادران ما؟
چرا به ما نگفتند که شماها هم همان‌قدر از مرگ می‌ترسید که ما می‌ترسیم . که درد و رنج و مرگ ما و شما فرقی با هم ندارد؟
مرا ببخش ای رفیق! تو چطور می‌توانستی دشمن من باشی؟ اگر این تفنگ و لباس سربازی را دور بیاندازیم تو هم می‌توانستی مثل آلبرت و کات برادر من باشی.
بیا و بیست سال از عمر مرا بگیر ولی از جایت بلند شو رفیق . نه ! بیست سال کم است . بیشتر بگیر چون من نمی‌دانم چه کنم با این عمر.
———///////———————-
از رمان “در غرب خبر تازه‌ای نیست”،
اریش ماریا رمارک (زاده ۲۲ ژوئن ۱۸۹۸- مرگ ۲۵ سپتامبر ۱۹۷۰)
برگردان : حسین منصوری
Erich Maria Remarque
All Quiet On The Western Front
1928-
May be an image of 1 person, outdoors and text that says 'MEHR NEWSAGENCY'

۶ فروردین ۱۴۰۱

جنگ جهانی سوم

جناب مولانا میفرماید :
ای ز دل ها برده صد تشویش را
نوبت تو شد بجنبان ریش را
چطور است توی این اوضاع احوال قاراشمیش، ما هم ریشی بجنبانیم و اظهار فضلی بفرماییم وبگوییم جنگ جهانی سوم نه از روسیه و اوکراین ،بلکه از ایران آغاز خواهد شد !
میفرمایید چطور ؟
حالا خدمت تان عرض می کنیم .
با این کشمکش ها و توپ و تشر ها و قداره کشی هایی که پس از مرگ آقای براهنی در میان خشت مالان و خروسان بی محل و خرمگسان معرکه و کاکای حاج مم زمان در اقصای عالم روی داده است ما ترس مان این است نکند مرگ کسانی همچون محمود دولت آبادی و سید محمد خاتمی و شیرین عبادی و ابراهیم گلستان و دوسه تا دیگر از پیر و پاتال های وطنی آتش جنگ جهانی سوم را بر افروزد و خشک و تر را با هم بسوزاند .
بهمین سبب دست به دعا بر میداریم و از آقای باریتعالی و ایضا عالیجناب ملک الموت تقاضای عاجزانه داریم تا اطلاع ثانوی از گرفتن جان این عزیزان خودداری بفرمایند تا از وقوع جنگ خانمانسوز جهانی جلوگیری بشود .
بگمانم سعدی است که میفرماید :
همه حمال عیب خویشتنیم
طعنه بر عیب دیگران چه زنیم ؟
و جناب عطار نیشابوری هم
میفرماید :
هر که را در عقل نقصان اوفتاد
کار او فی الجمله آسان اوفتاد
عرض دیگری نداریم . عزت تان زیاد

۵ فروردین ۱۴۰۱

عیدی نوا جونی به بابا بزرگ

هر سال نوا جونی یک اسکناس یک دلاری به بابا بزرگ عیدی میدهد
امسال هر چه نشستیم و هر قدر این پا و آن پا کردیم از عیدی مان خبری نشد که نشد
نمیدانیم جنگ پشه و حبشه و ایضا گرانی بنزین و اوضاع قاراشمیش جهان باعث تاخیر در پرداخت عیدی ما شده است یا اینکه امسال قرار است ما یک اسکناس نو صد دلاری عیدی بگیریم ؟
آرشی جونی پدر سوخته هم یک عالمه عیدی های معوقه بما بدهکار است و اصلا هم بروی مبارکش نمیآوردبدهی های پار و پیرار را کار سازی بفرماید !
یک رفیقی هم داریم که نیویورک و آن حوالی زندگی میفرماید . هروقت زنگ میزنیم و میگوییم مینا خانم جان این عیدی ما چه شد ؟ میفرمایند اگر عیدی میخواهید از سانفرانسیسکو‌ پا بشوید بیایید نیویورک عیدی تان را بگیرید!
روزگار بدی است آقا !
غرض اینکه این عرضحال ملوکانه ! را اینجا نوشته ایم بگوییم چون بسبب ابتلا به بیماری لاعلاج پیری و عوارض جانبی آن نتوانسته ایم برای روبوسی و دیده بوسی و دریافت عیدی امسال و ایضا عیدی های معوقه !!خدمت دوستان شرفیاب بشویم التفات بفرمایید عیدی ما و اهل و عیال و نوه نتیجه ها را لطفا بصورت نقدی در همین پاکتی که اینجا گذاشته ایم کارسازی بفرمایید تا مجبور به آژان و آژان کشی نشویم . از قبول چک و سفته و ایضا وعده چلوکباب برگ با دوغ خانگی هم معذوریم .
یک ماچ هم طلب تان وقتی حال مان خوب شد میآییم با کمال میل تقدیم میکنیم
زیاده عرضی نیست .

۴ فروردین ۱۴۰۱

عجب عیدی است آقا !

آقا ! ما میخواستیم این چهار روز عید را شاد و شنگول باشیم اما انگار این آقای ملک الموت با ما سر ناسازگاری دارد . تا چشم باز میکنیم می بینیم یکی از این آیات عظام و علمای اعلام در عنفوان جوانی و در سن نود و هشت سالگی به رحمت خدا رفته و قبض و برات آخری را امضا فرموده است
یکی نیست به این جناب ملک الموت عرض نماید که جناب ملک الموت ! حالا نمیشود حضرتعالی دندان روی جگر بگذارید و یکی دو‌روزی صبر بفرمایید و عیش نوروزی مان را اینطوری منغص نفرمایید ؟
خب پدر آمرزیده ! مگر حضرتعالی شش ماهه به دنیا آمده اید ؟چهار روز دندان روی جگر بگذارید تا ما سیزده بدر مان را به شادی و خوشدلی بگذرانیم آنوقت ما با کمال میل نشانی بسیاری از این بزرگ عمامه داران را تقدیم حضورتان میکنیم بروید با خیال راحت جان شان را بگیرید . قول گیله مردانه هم میدهیم تا پایان سال لباس سیاه بپوشیم و عزاداری بکنیم و لب هم به هیچ ام الخبائثی نزنیم.
عجب گیری افتادیم ها !؟ عزراییل هم عزراییل های قدیم والله!

سفره هفت سین در گذرگاه تاریخ

سفره هفت سین در گذرگاه تاریخ
در گفتگو با شبکه جهانی تلویزیون ملی پارس
Deldar-Sheykhan

۳ فروردین ۱۴۰۱

سفرنامه نوروزی

سفرنامه نوروزی
( به سبک و سیاق سفرنامه شاه شهید )
صبح از خواب پاشدیم . یک لیوان آب میل فرمودیم . آب خیلی سرد بود دندان مبارک مان چایید.
هوس یک لیوان قهوه قجری فرمودیم اما نمیدانیم این حاجب الدوله قرمساق کدام گوری رفته بود . خاطر خطیر ملوکانه مان بقدری مکدر شدکه کم مانده بودند بفرماییم مخبرالدوله بیچاره را که برای عرض تبریک سال نو شرفیاب شده بود بیندازند توی دریاچه حوض سلطان !
علی الطلوع عضدالملک به عرض رسانید که اینک عموم مردم از غریب و بومی و بایع و مشتری دعاگوی ذات اقدس شهریاری ما هستند لاجرم چاکران عقیدت بنیان مشمول مراحم و عواطف خسروانه و مراحم خدیوانه قرار گرفتند .
کمی ببری خان را نوازش شاهانه فرمودیم و رفتیم حمام . اما چه حمامی؟ مسلمان نشنود کافر نبیند ! این تون تاب پدرسوخته که قرار بود اول صبحی برای تابیدن تون حاضر بشود هنوز از خواب بیدار نشده بود فلذا مجبور شدیم با آب سرد‌حمام بگیریم که همه استخوان های مان چایید . لباس پوشیده می خواستیم از حمام بیرون بیاییم دیدیم این حرامزاده دلاک السلطنه با یک عالمه لیف و قیف و صابون و لنگ و قطیفه از راه رسیده است و برای اینکه به سبک و سیاق همه ساله از ما یک عیدی شاهانه بگیرد میخواهد کیسه کشی مان کند .
به توصیه مشاورالسلطنه مجددا مکشوف العوره شده یک لیوان آب آلبالوی خنک میل فرمودیم و به خزانه دار کل ممالک محروسه امر فرمودیم صد سکه اشرفی طلا برای مشاورالسلطنه کارسازی نماید. حیف که بسبب محاصره اقتصادی که فی الیوم توسط امپراتور اتازونی اعمال شده دست مان تنگ است و خزانه ممالک محروسه خالی است و‌گرنه امر میفرمودیم هموزن این مشاور السلطنه که در نوکری و خدمات دیوانی مثل و مانندی ندارد سکه اشرفی داده شود . الحق والانصاف این دلاک السلطنه وظیفه نوکری خود را تمام و کمال انجام داد و بقدر نیم کیلو چرک که از نوروز پیرار سال در تن و بدن همایونی مان باقی مانده بود استخراج کرد و موجبات انبساط خاطر خطیر همایونی مان را فراهم کرد .
علی الطلوع بعضی از اهالی عامره سلطان آباد در دیوانخانه عدلیه اعظم به عرض آمده بودند و تخفیف مالیاتی میخواستند . خلق مان تنگ شد امر فرمودیم همگی را چوب مفصلی زدند و از دیوانخانه همایونی بیرون انداختند .
دو ساعت به ظهر مانده قهوه چی و موزیکانچی و کاتب عسکریه و عضدالملک و یوز باشی و مین باشی و چاوش و جلودار و آبدار باشی و مستحفظ و کلید دار و رییس خدام و اجزای حرمخانه مبارکه و نایب اصطبل و قاپوچی باشی و موذن باشی و متولی باشی و چراغچی باشی و شیخ سلیمان سرکشیک باشی و ادیب الممالک و قاطر چی باشی و حاجی محمد هادی و فرمانفرما و بالا بان باشی و فراش خلوت و شیپور چی باشی به حضور همایونی ما رسیدند علی قدر مراتبهم مورد عنایت و الطاف شاهانه ما قرار گرفتند .
بعد از صرف ناهار عماد الدوله و احتشام السلطنه و میر آخور باشی و عضد الملک و صارم الدوله و حسام السلطنه و دبیر الملک و قوام الدوله و فتح السلطنه وشمس العلما و حشمت الممالک و نایب التولیه و منصور السلطان و اعتضاد السلطنه برای عرض تبریکات نوروزی شرفیاب و به الطاف همایونی شاهانه مفتخر شدند .
طرف غروب احمد خان و معین الاطبا به دیدن آمدند و فخر الملک نیز ساعتی دیرتر شرفیاب حضور همایونی ما شد.
امروز به میرزا عبدالامیر خان ساوجبلاغی خلعت شمسه مرصع و انگشتری الماس التفات شد و وزارت عدلیه اعظم و وظایف اداره جلیله اوقاف به او محول گردید.
همچنین جمعی از عساکر همایونی از ساخلوی ساوجبلاغ سفلی به حضور همایونی ما رسیدند که به هر یک از آنها یک فقره تفنگ شش لول بانضمام ساچمه و باروت و خنجر و تپوز و نیزه اعطا فرمودیم .
پیش از ناهار میرزا حسین محرر الدوله پسر مرحوم مبرور آسید مهدی بحرینی را بحضور طلبیدیم تا نیم ساعتی برای مان روضه دو طفلان مسلم و اسیری زینب و ناکامی قاسم بخواند بلکه دل مان کمی باز بشود . الحق که روضه خوبی خواند و اشک خوبی از ما گرفت .
ناهار را قیمه پلو همراه با مرغ مسمی داشتیم که چنگی به دل مان نزد . امر فرمودیم یک لیوان از آب چشمه آبعلی به حضور ملوکانه ما بیاورند که بتوانیم این قیمه پلوی چرب و چیلی را هضم بفرماییم و گرنه کارمان به تنگی مزاج و انقباض روده و تنقیه میکشید که این حکیم تولوزان پدر سوخته مدام در حق ما اعمال میکند
جناب فخرالمجتهدین و قدوه المحققین حجت الاسلام شیخ مرتضی سلمه التعالی نظر به ارادت ظاهر و باطن به ذات اقدس همایونی ما عریضه معروض داشته و مراسلات نگاشته استدعای شرفیابی داشت که به ماه ربیع الآخر موکول فرمودیم .
نیم ساعت به غروب مانده جناب جلالت مآب صدر اعظم به آستان کیوان نشان همایونی ما شرفیاب شدند و همچون همه چاکران عقیدت بنیان مشمول مراحم خدیوانه قرار گرفتند و عرایضی داشتند مبنی بر اینکه دار الخلافه همایونی شهری پر سبز و آباد است ولی مردمی درشتخو دارد . همچنین نواب اشرف والا عبدالصمد میرزا که حاکم آنجاست کارگزار کافی و با استخوان ندارد لاجرم الواط شهری جری تر شده و‌مردم کمال جرات و جسارت به هم رسانده خارج شهر هم بی نظم است و در شهر شبی نیست که دزدی و تیر و ترقه اندازی نشود
امر فرمودیم کلانتر شهر را در میدان پاقاپوق به چوب و فلک ببندند و گدایان را از شهر بیرون کنند و الواط را سر بتراشند و به دوستاق خانه همایونی تحویل دهند .
علی الصباح رعایا بنا به خبث طینت و هرزگی عارض بودند که فلان حاکم را نمی خواهیم . حکم فرمودیم مفسدین عارضین را بگیرند و به قلعه قلات و فلک الافلاک تبعید کنند .
شب زیارت مرقد مطهر حضرت شاه عبدالعظیم در دل افتاد و با وجودیکه باران مفصلی میبارید به آن خجسته مقام نزول اجلال فرمودیم. قراولان دولتی به قانون نظام به مراقبت وجود همایونی ما گماشته شده بودند تا خدای ناکرده قرمساق دیگری همچون میرزا رضای کرمانی خنجری در گلوگاه همایونی ما ننشاند
پیش از آنکه سوار کالسکه بشویم یک غاز شکار کردیم و عازم دیوانخانه همایونی شدیم
بالجمله در دیوانخانه همایونی خطیب قرمساق خطبه نوروزی را زیاد طول داد( البته مرحوم شاه شهید قرمساق را قرمصاق مرقوم میفرمودند ) کم مانده بود سرما بخوریم ، دیگر برای قصیده ملک الشعرا ننشسته آمدیم دیوانخانه اعلی .

در خدمت عمو سام

امروز به روال هر ساله کفش وکلاه کردیم رفتیم خدمت جناب حسابدارمان . دسته چک مان را هم محض احتیاط با خودمان بردیم که اگر مالیاتی چیزی به عالیجناب عمو سام بدهکار هستیم پرداخت کنیم و شب را راحت سر به بالین بگذاریم.
در ازمنه قدیم ! پیش از فرمانروایی جناب آقای کرونا ، آنوقت ها که ما بیزنسی و کسب و کاری داشتیم هر وقت فصل مالیات فرا میرسید ما ترسان و لرزان خدمت جناب حسابدارمان میرسیدیم و چنان نقره داغ میشدیم که گریان و نالان از دفتر شان بیرون میآمدیم و یکی دو ماه مجبور بودیم ناهار و شام و عصرانه و صبحانه نان و پنیر بلمبانیم تا جراحت های مالیاتی مان التیام پیدا کند . امروز اما وقتی خدمت جناب حسابدار رسیدیم محض احتیاط دسته چک مان را هم برده بودیم تا با عبدالله شرخرهای ینگه دنیایی تسویه حساب کنیم ، جناب حسابدار چند دقیقه ای با کامپیوترشان ور رفتند و نگاهی بما انداختند و فرمودند : آقای گیله مرد ! مگر شما بازنشسته نشده اید ؟
گفتیم : چرا قربان ! یکسالی میشود هم باز نشسته ایم هم با زن نشسته ! در این یکسال یک عالمه هم ظرف شویی و بیل زنی و جارو کشی و خانه تکانی و آشپزی و نجاری و ایضا لوله کشی و خراطی و سیمکشی و باغبانی یاد گرفته ایم که حالا همه دوستان می توانند ما را « استاد » صدا کنند !( هر چند پاره ای وقت ها به گل های مصنوعی هم آب میدهیم ! )ولی متاسفانه نه کسی دو قران مواجب به ما پرداخت میکند نه کسی میگوید عمو جان خرت به چند ! مفت و مجانی خودکشان میکنیم و شکر حضرت باریتعالی را بجا میآوریم .
جناب آقای حسابدار دو باره نگاهی به سرتا پای مان انداختند دو باره کله مبارک شان را فروکردند توی کامپیوتر شان و فرمودند : آن دسته چک تان را بگذارید توی جیب تان لطفا ! شما هیچ مالیاتی به عالیجناب عمو سام بدهکار نیستید .
آقا ! کم مانده بود از چنین خبر بهجت اثری سکته ناقص بفرماییم و برویم عرش اعلی خدمت حضرت باریتعالی .
زن مان که همراه مان بود از ما پرسیدند : یعنی شما امسال هیچ مالیاتی نخواهید داد ؟
گفتیم: نوچ!
دست های شان را از خوشحالی به هم مالیدند و گفتند : برویم
گفتیم : کجا ؟
گفتند : برویم شاپینگ!
گفتیم : خانم جان ! دست ور دار . ما حوصله شاپینگ ماپینگ را نداریم. میخواهیم برویم کنار دریاچه ای رودخانه ای جنگلی جایی یک مقدار راه برویم هوای تازه استنشاق کنیم و از این هوای بهاری لذت ببریم .
فرمودند : ما حوصله قدم زدن در کوه و دشت و صحرا را نداریم . ما را بگذارید این شاپینگ سنتر، خودتان هر جا که می خواهید تشریف تان را ببرید !
ما ایشان را آوردیم شاپینگ سنتر . خودمان رفتیم سه چهار ساعت کنار رودخانه قدم زدیم و با دار و درخت ها درد دل کردیم و یک عالمه هم آواز خواندیم !. حالا هم دو ساعت است آمده ایم اینجا در استار باکس نشسته ایم و قهوه خورده ایم اما هنوز که هنوز است از عیال مربوطه خبری نیست و گمان نکنم تا غروب هم پیدایش بشود .
خلاصه اینکه اگر ما حق البوقی به عالیجناب عمو سام پرداخته بودیم برای مان خیلی ارزان تر تمام میشد از اینکه عیال بروند شاپینگ !
ما یک رفیقی داریم که میگوید : خداوند زنان را به این سبب آفریده است تا هیچ مردی به مرگ طبیعی نمیرد !
راست میگوید والله!
یک رفیق دیگری داشتیم که به زنش میگفت وزیر سلب آسایش .
طفلکی یک شب خوابید دیگر بیدار نشد ! بقول رفقا و فقرا : روحش شاد

جایت خالی است رفیق

جایت خالی است رفیق ❤️❤️❤️💐💐💐🌺🌺🌺
این شب عیدی چقدر جایت خالی است رفیق عزیزم که وقتی به خانه ام دعوتت میکردم با آن لبخند همیشگی ات برایم میخواندی که :
ای همچو‌من ویلان و سرگردان حسن جان
دور از وطن ، از دوستان، یاران حسن جان
هر هفته غایب میشوی اندر شب شعر
آنوقت میگویی بیا مهمان حسن جان ؟
البته میآیم به دیدارت به زودی
تا گویمت تی جانه ر ه قوربان حسن جان !❤️💐🌺☘️❤️💐🌺☘️❤️💐🌺☘️
May be an image of 1 person