امروز به روال هر ساله کفش وکلاه کردیم رفتیم خدمت جناب حسابدارمان . دسته چک مان را هم محض احتیاط با خودمان بردیم که اگر مالیاتی چیزی به عالیجناب عمو سام بدهکار هستیم پرداخت کنیم و شب را راحت سر به بالین بگذاریم.
در ازمنه قدیم ! پیش از فرمانروایی جناب آقای کرونا ، آنوقت ها که ما بیزنسی و کسب و کاری داشتیم هر وقت فصل مالیات فرا میرسید ما ترسان و لرزان خدمت جناب حسابدارمان میرسیدیم و چنان نقره داغ میشدیم که گریان و نالان از دفتر شان بیرون میآمدیم و یکی دو ماه مجبور بودیم ناهار و شام و عصرانه و صبحانه نان و پنیر بلمبانیم تا جراحت های مالیاتی مان التیام پیدا کند . امروز اما وقتی خدمت جناب حسابدار رسیدیم محض احتیاط دسته چک مان را هم برده بودیم تا با عبدالله شرخرهای ینگه دنیایی تسویه حساب کنیم ، جناب حسابدار چند دقیقه ای با کامپیوترشان ور رفتند و نگاهی بما انداختند و فرمودند : آقای گیله مرد ! مگر شما بازنشسته نشده اید ؟
گفتیم : چرا قربان ! یکسالی میشود هم باز نشسته ایم هم با زن نشسته ! در این یکسال یک عالمه هم ظرف شویی و بیل زنی و جارو کشی و خانه تکانی و آشپزی و نجاری و ایضا لوله کشی و خراطی و سیمکشی و باغبانی یاد گرفته ایم که حالا همه دوستان می توانند ما را « استاد » صدا کنند !( هر چند پاره ای وقت ها به گل های مصنوعی هم آب میدهیم ! )ولی متاسفانه نه کسی دو قران مواجب به ما پرداخت میکند نه کسی میگوید عمو جان خرت به چند ! مفت و مجانی خودکشان میکنیم و شکر حضرت باریتعالی را بجا میآوریم .
جناب آقای حسابدار دو باره نگاهی به سرتا پای مان انداختند دو باره کله مبارک شان را فروکردند توی کامپیوتر شان و فرمودند : آن دسته چک تان را بگذارید توی جیب تان لطفا ! شما هیچ مالیاتی به عالیجناب عمو سام بدهکار نیستید .
آقا ! کم مانده بود از چنین خبر بهجت اثری سکته ناقص بفرماییم و برویم عرش اعلی خدمت حضرت باریتعالی .
زن مان که همراه مان بود از ما پرسیدند : یعنی شما امسال هیچ مالیاتی نخواهید داد ؟
گفتیم: نوچ!
دست های شان را از خوشحالی به هم مالیدند و گفتند : برویم
گفتیم : کجا ؟
گفتند : برویم شاپینگ!
گفتیم : خانم جان ! دست ور دار . ما حوصله شاپینگ ماپینگ را نداریم. میخواهیم برویم کنار دریاچه ای رودخانه ای جنگلی جایی یک مقدار راه برویم هوای تازه استنشاق کنیم و از این هوای بهاری لذت ببریم .
فرمودند : ما حوصله قدم زدن در کوه و دشت و صحرا را نداریم . ما را بگذارید این شاپینگ سنتر، خودتان هر جا که می خواهید تشریف تان را ببرید !
ما ایشان را آوردیم شاپینگ سنتر . خودمان رفتیم سه چهار ساعت کنار رودخانه قدم زدیم و با دار و درخت ها درد دل کردیم و یک عالمه هم آواز خواندیم !. حالا هم دو ساعت است آمده ایم اینجا در استار باکس نشسته ایم و قهوه خورده ایم اما هنوز که هنوز است از عیال مربوطه خبری نیست و گمان نکنم تا غروب هم پیدایش بشود .
خلاصه اینکه اگر ما حق البوقی به عالیجناب عمو سام پرداخته بودیم برای مان خیلی ارزان تر تمام میشد از اینکه عیال بروند شاپینگ !
ما یک رفیقی داریم که میگوید : خداوند زنان را به این سبب آفریده است تا هیچ مردی به مرگ طبیعی نمیرد !
راست میگوید والله!
یک رفیق دیگری داشتیم که به زنش میگفت وزیر سلب آسایش .
طفلکی یک شب خوابید دیگر بیدار نشد ! بقول رفقا و فقرا : روحش شاد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر