دنبال کننده ها

۲۴ اسفند ۱۴۰۰

تعمیر میکنیم .... تعمیر میکنیم

پای چراغ قرمز ایستاده بودیم چشم مان افتاد به وانت جلویی مان . دیدیم روی بدنه اش نوشته است:
We repair what your husband fixed
(هر چه را شوهرتان تعمیر کرده است تعمیر میکنیم)
ما را می بینی ؟ خنده مان گرفت . گفتیم نکند زن مان به اینها زنگ زده و از خرابکاری های مان برای شان گفته است ؟ والله از این فرزندان حضرت حوا هر کاری بر میآید ! هیچ بعید نیست راز مان را بر ملا کرده باشد !
آقا ! ما از هر انگشت مان صدتا هنر می بارد ! اما کیست که قدر ما را بداند ؟ مثلا
گاهی اوقات توی خانه مان لوله آبی ؛ کامپیوتری ، تلفنی ، يخچالی ؛ ماشين آبميوه گيری ای ؛ چيزی ؛ خراب ميشود . ما که نميدانيم چه مرگ شان است .ميرويم يک عالمه آچار - از آچار پيچ گوشتی بگير تا آچار سه تفنگه و آچار فرانسه و آچار چپقی و آچار کلاغی و آچار هفت سر و آچار جغجغه ای - ميآوريم و پيچ و مهره های شان را با دقت و وسواس باز ميکنيم . کلی هم ملاحظه کاری ميفرماييم نکند بعدا نتوانيم وصله پينه شان بکنيم . خلاصه با دقت همه پيچ و مهره ها را باز می کنيم و آنها را روی يک پارچه سفيد می چينيم و بعد از اينکه نگاهی به دل و روده يخچال يا ماشين آبميوه گيری انداختيم يکی دو تا قل هو الله احد الله الصمد می خوانيم و توی آنها فوت می کنيم بعدش مثل بچه آدم ميآييم پيچ و مهره ها را ببنديم . يکی شان را می بنديم می بينيم نميدانيم دومی اش را از کجا کنده ايم ! خلاصه اينکه سه چهار ساعت يکی توی سر خودمان ميزنيم و يکی هم توی سر پيچ و مهره های فلکزده و دست آخر می بينيم که هفت هشت تا پيچ و مهره اضافی روی دست مان مانده که نميدانيم بايد چه کارشان بکنیم.
حالااگر شما در خانه تان تلویزیونی ؛ کامپیوتری ؛ یخچالی ، ماشینی ، چیزی دارید بدهید ما برای تان تعمیرش کنیم ؛ قول میدهیم مشتری همیشگی ما بشوید
به حرف های همسر جان مان هم که اسم مان را گذاشته حاج آقا خرابکار زیاد توجه نفرمایید . خانم ها را که می شناسید !

تنهایی ..... تنهایی

خداوند این آقای امام خمینی را در آن دنیا با اولیا و انبیا و ایضا با لنین و مائو و برادران توده اکثریتی و حجت الاسلام جناب آقای فیدل کاسترو محشور بفرماید !
در همان دوران طلایی امام خمینی ! آدم را میگرفتند می انداختند توی یک سوراخی که هیچ روزنه ای به هیچ جا نداشت . هیچ صدایی هم از هیچ جایی شنیده نمیشد . نور و روشنایی هم نبود . باید روی کف سیمانی سرد و نمناک می نشستی و در آن ظلمات خدا خدا میکردی سوسکی ، مورچه ای ، مگسی ، کرمکی ، چیزی از یک سوراخ سنبه ای بیاید تا بتوانی با او رفیق بشوی و درد دل کنی .
دو روز بعد که برایت دویست سال میگذشت یک آقای بوگندوی ریشوی مسلمان نماز خوانی از راه میرسید و کاغذ و قلمی جلویت میگذاشت و میگفت بنویس !
و تو هم برای اینکه از آن دخمه ظلمانی خلاص بشوی گناهانی را گردن میگرفتی که از زمان حضرت آدم تا دوران طلایی امام خمینی از فرزندان حضرت حوا سر زده بود . حتی کار بجایی میکشید که حاضر بودی یکی از برادران مومن مسلمان طنابی بیاورد و ترا در همان دخمه ظلمانی به دار بیاویزد تا از آن نکبت و حقارت و شکنجه و تنهایی خلاص بشوی .
چهل سال پیش ما چنین روزهایی زندان بودیم. بهار داشت میآمد اما ما را پرت کرده بودند توی زمهریر زمستانی ظلمانی .
گفتیم چهار کلام بنویسیم یادمان نرود قدر گل و نسیم و بهار و آزادی مان را بدانیم
May be an image of flower, nature and tree

۲۲ اسفند ۱۴۰۰

سرزمین عجایب

یک جهانگرد اروپایی که بهنگام ساختن میدان مشق تهران در ایران بوده است دریادداشت های خود می نویسد :
« ایرانی ها مردمان عجیبی هستند ، توپ ندارند توپخانه ساخته اند ، قشون ندارند اما میدان مشقی ساخته اند که بزرگ‌ترین میدان مشق عالم است .»
از آن زمان تاکنون انگار احوالات ما چندان تغییری نکرده است .
بزرگ‌ترین منابع نفت ‌و گاز جهان را داریم اما نیروگاه هسته ای میسازیم !
خودمان بقول معروف از بی کفنی زنده ایم اما در دوره آن خدابیامرز میرفتیم در سنگال ( لابد بخاطر گل جمال عالیجناب لئوپولد سدار سنگور شاعر شهیرشان ) میلیون ها دلار خرج میکردیم و در آن مملکت شهری میساختیم و اسمش را هم میگذاشتیم شهر شهبانو فرح!
حالا هم که هشت مان گروی نه مان است و میلیونها نفر نه بختی در زمین و نه تختی در آسمان دارند میرویم در عراق و سوریه و لبنان و فلسطین و ونزوئلا و بورکینافاسو طرح های عظیم عمرانی به اجرا در میآوریم تا تمام دنیا به ریش مان بخندند .
میگویند ملا نصر الدین یک شاهی میگرفت سگ اخته میکرد یک صنار میداد میرفت حمام !
حالا حکایت ماست
یعنی ما ایرانی ها هیچوقت نباید با تعقل و خرد ورزی آشتی کنیم ؟ مگر جناب مولانا نفرموده است که :
کار خود کن کار بیگانه مکن
در زمین دیگران خانه مکن
بقول حضرت سعدی:
طلب کردم ز دانایی یکی پند
مرا فرمود با نادان مپیوند !

۲۱ اسفند ۱۴۰۰

مسلمان کافر

اینجا در امریکا بسیاری از بقالی ها و پمپ بنزین ها و عرق فروشی ها صاحبان شان یا عرب اند یا هندی اند یا پاکستانی اند یا ایرانی. اغلب شان هم مسلمان هستند .
البته ایرانی ها چندان به مسلمان بودن خودشان بهایی نمیدهند اما عرب ها و پاکستانی ها نه تنها به مسلمان بودن خودشان خیلی افتخار میکنند بلکه سعی میکنند آدم‌های بی دین و ایمانی مثل ما را هم مسلمان بکنند .
یکی از دوستانم که ماه رمضان گذارش به یکی از همین بقالی ها افتاده بود میگفت :
رفتم توی مغازه که صاحبش یک پاکستانی مسلمان است. توی اینجور مغازه ها معمولا از شیر مرغ تا جان آدمیزاد میفروشند .از آدامس و شکلات و ماست بگیر تا شراب و‌آبجو‌و‌مجلات سکسی و بلیط بخت آزمایی و انواع و اقسام کاندوم و ابزار آلات الواتی …
رفتم توی مغازه . صاحب اصلی اش نبود . شاگردش بود که او هم پاکستانی است .
نگاهی بما انداخت و با انگلیسی دست و پا شکسته ای پرسید :
Where are you from
گفتم : ایران
گفت : آر یو مسلم ؟
گفتم : یس !
گفت : الحمدالله ، الحمدالله!
بعدش پرسید : شما روزه هستی ؟
گفتم : نه !
گفت : مسلمان هستید ولی روزه نیستید ؟
گفتم : چون قصد اقامت نکرده ام
گفت: یعنی مسافر هستید ؟
گفتم : نه ! مسافر دنیا هستم .قصد اقامت در دنیا را هم ندارم . بنا بر این روزه بر من واجب نیست.
بقال پاکستانی نفهمید دارم سر بسرش میگذارم .
با کمی عصبانیت گفت : کامان ! کامان ! نماز که میخوانی؟
گفتم : نه !
گفت : شما مسلمان هستی آنوقت نماز نمی خوانی ؟
گفتم : بله ! مسلمان هستم اما در امریکا نمی توانم نماز بخوانم چون زمین های امریکا‌ غصبی هستند و آنها را به زور از سرخپوست ها گرفته اند . آنها چون راضی نیستند بنا بر این‌نمی شود روی زمین غصبی نماز خواند
بقال پاکستانی در حالیکه عصبانی بود خنده اش هم گرفته بود .
من گفتم : اگر به کانادا یا مکزیک هم بروم نمی توانم نماز بخوانم چون شما میدانید زمین کروی است و اگر رو‌به مکه نماز بخوانم نمازم مستقیم به فضا می‌رود و به دست خدا نمی رسد .
بقال پاکستانی گفت : Yau are just crazy
من از او‌پرسیدم : شما مسلمان هستید ؟
با قاطعیت گفت : یس ! آی ام مسلم !
الحمدالله الحمدالله !
گفتم : پس چرا الکل و مجله سکسی و بلیط بخت آزمایی می فروشید ؟ مگر فروش اینها در اسلام حرام نیست ؟
گفت : بعله ! اما ما به مسلمان ها نمی فروشیم !
در همین موقع یک مشتری دیگر وارد مغازه شد و من رفتم از توی یخچال یک قوطی آبجو برداشتم آمدم جلوی پیشخوان و به بقال گفتم : لطفا دو تا بلیط بخت آزمایی بمن بدهید .
بعدش کردیت کارتم را در آوردم و به دست بقال پاکستانی دادم .
بقال دو تا بلیط به من داد و‌ رفت تا حساب بکند .
گفتم : مای برادر ! چرا این منکرات را به من فروختی؟مگر من بشما نگفتم مسلمان هستم ؟
بقال در جوابم گفت : شما کافر هستید !

بوزینه های ناطق

شاید هیچ‌کس بهتر از «فردینان سلین» در کتاب «سفر به انتهای شب» (ترجمه فرهاد غبرایی) وضعیت فلاکت‌بارما را توصیف نکرده باشد، آنجا که می‌گوید:
«اجداد ما به خوبي خودمان بودند، کينه‌ای، رام، بی‌عصمت، درب و داغان، ترسو و نامرد، حقا که به خوبی خودمان بودند! ماها عوض نمی‌شويم، نه جوراب‌مان عوض می‌شودنه ارباب‌هامان و نه عقايدمان. وقتي هم می‌شود آنقدر دير است که به زحمتش نمی‌ارزد. ما ثابت‌قدم به دنيا آمده‌ايم و ثابت‌قدم هم ريق رحمت را سر می‌کشيم، سرباز بی‌جيره و مواجب، قهرمان‌هايی که سنگ ديگران را به سينه می‌زنند، بوزينه‌های ناطقی که از حرف‌هاشان رنج می‌برند. ماها آلت دست عاليجناب نکبت هستیم ،او صاحب اختيار ماست. بايد هوای کار دست‌مان باشد که لااقل بشود غذايی بلنبانيم. اين که نشد زندگی».
****

۱۷ اسفند ۱۴۰۰

چراگاه برای بازنشسته ها

صبح رفته بودیم قدمی بزنیم و نفسی تازه کنیم . از جلوی یک پمپ بنزین گذشتیم . قیمت هر گالن بنزین معمولی به پنج دلار و ۹۹ سنت رسیده بود .
دیشب هم رفته بودیم فروشگاه کاسکو . نگاهی به قیمت گوشت و‌ماهی انداختیم کله مان سوت کشید .
به همسرمان گفتیم : عیال جان ! ما که بازنشسته شده ایم اگر قیمت ها همینطور سر به آسمان بزند همین روزها مجبور میشویم بجای گوشت و‌ماهی فقط بادنجان واسفناج و پیله باقلا و تره تیزک و ترخون و چوچاق وزردک وشلغم و سیب زمینی میل بفرماییم .
این رفیق مان آقای گلن اسمیت پارسال پایش را توی یک کفش کرده بود که آقای گیله مرد ! اینجا کنار رودخانه یک خانه برایت پیدا کرده ام که سه تا اتاق و سه تا هم حمام دارد .بیا این خانه را بخر . هم می توانی ماهیگیری کنی ، هم بروی شکار ، هم قایقرانی کنی ، هم اینکه توی حیاط درندشتش گوجه فرنگی و‌کاهو و‌شنبلیله و ریحان و‌نعناع بکاری.
پرسیده بودیم آنجا چراگاه هم دارد ؟
گفته بود : چراگاه برای چه میخواهی ؟ مگر میخواهی گاو‌و‌گوسفند پرورش بدهی ؟
گفته بودیم : نه آقاجان ! برای خودمان میخواهیم . میخواهیم صبحها که از خواب پا میشویم برویم چراکنیم .
کاشکی همانوقت حرف های آقای گلن اسمیت را گوش کرده و آن خانه کنار رودخانه را خریده بودیم . اگر حرفش را گوش کرده بودیم حالا یک چراگاه داشتیم به این بزرگی و هیچ هم از آقای پوتین و موتین و ژنرال ساخاروف و موسیو جینگلو ویچ و ایضا آقای کون چون تانک و مرحوم کلاشینکف نمی ترسیدیم .

فتحعلیشاه و خاقان مغفور

خاقان مغفور فتحعلیشاه قاجار پس از انعقاد عهد نامه ترکمنچای بسال ۱۸۲۸ میلادی
و از دست دادن بخش مهمی از خاک ایران ، فرمان ملوکانه ای صادر میفرمایند که بجای سکه رایج آنروز که “خسرو صاحبقران “ بر آن حک شده بود سکه جدیدی ضرب کنند که روی آن نوشته بود “ خسرو کشور ستان !”
لذا توصیه حکیمانه و ایضا گیله مردانه ما به مقام عظمای ولایت اعلیحضرت همایونی آسید علی آقای روضه خوان روحی فداه حفظ الله تعالی ! شاهنشیخ ممالک محروسه و ولایات و متملکات ایران این است که : حالا که دریای خزر را به روس و پروس ، و خلیج فارس را به چین و هند و اقالیم سبعه بخشیده و خاک ولایات و ایالات کشور را توبره کرده و به ممالک همجوار صادر میفرمایند و قشون ظفر مند و شمشیر بندان سرفراز اسلام الحمدالله عراق عرب و یمن و سودان و دمشق و حلب و قادسیه و جبل و بیروت را فتح کرده و از جابلقا تا جابلسا بلکه ممالک افریقیه و امریکیه و یوروپیه را تحت لوای اسلام عزیز در آورده و بیرق پر افتخار تشیع سرخ علوی را در ربع مسکون و بر و بحر عالم و همچنین بر جبال هند و نپال و چین و ماچین به اهتزاز در آورده اند ، به پیروی از خاقان مغفور امر مقرر فرمایند سکه جدیدی بنام نامی آن پادشاه ملائک سپاه ضرب فرموده تا نسل اندر نسل بدانند چه شاهنشاه عدالت گستر جهانگیر کشور گشای فرزانه ای بر این مملکت حکمروایی میفرموده است
خدای تعالی به فضل و کرم بی پایان خویش امت سر فراز اسلام و مقام عظمای ولایت را از همه بلایای ارضی و عرضی و ارزی حفظ فرماید !
و من الله التوفیق !

۱۶ اسفند ۱۴۰۰

با یاد رفیق

بزرگداشت زنده یاد مسعود سپند
در گفتگو با شبکه جهانی تلویزیون پارس
Sattar Deldar 03 02 2022 Wednsday

دعوای پشه و حبشه

پریشب جای تان خالی رفته بودیم مهمانی .
آقای صاحبخانه هی یک تکه کباب میگذاشت توی ظرف مان و میگفت : بخور آقا !
میگفتیم : داریم میخوریم آقا !
میگفت : بیشتر بخورید آقا !
میگفتیم : داریم میخوریم آقا !
میگفت : بخور آقا ! فکر کلسترول و قند خون و این حرف ها نباش! این شام ممکن است شام آخرمان باشد !
میگفتیم : چطور ؟
میگفتند : آمدیم آقای تزار روس خوش خوشان شان شد و آمدند یکی از آن دکمه های اتمی را فشار دادند ، آنوقت در چشم بهم زدنی ما اهالی محترم کالیفرنیا دود میشویم میرویم هوا ! با کلسترول یا بی کلسترول دود میشویم ! بخور آقا !
آقا ! این دنیای ما دنیای هشلهفی شده . بقول مادر بزرگ خدا بیامرزمان انگار سگ صاحبش را نمی شناسد . همینکه در یک گوشه دنیا چهار تا تیر و ترقه در می‌رود و چهار تا پشه به جان هم می افتند تقاص اش را ما در امریکا پس میدهیم .
میفرمایید چطور ؟
حالا خدمت تان عرض میکنیم .
امروز صبح رفته بودیم بنزین بزنیم . دیدیم قیمت بنزین از دیروز تا امروز دو برابر شده است . نگاهی به قیمت ها انداختیم و پیش از آنکه زهره مان آب بشود به خودمان گفتیم: آش کشک خالته ، بخوری پاته نخوری پاته !
در همین وقت یک آقای محترمی که سرتا پای وجود مبارک شان خالکوبی شده بود با یکی از آن اتومبیل های بنزین خوار عهد خاقان مغفور از راه رسیدند و نگاهی به قیمت بنزین انداختند و مختصری خواهر و مادر آقای پوتین را نوازش کردند و سه چهار تا لیچار چارواداری هم نثار آقای بایدن فرمودند و رو بما کردند و گفتند :
شما به عالیجناب ترامپ رای داده بودی ؟
ترسان و لرزان گفتیم : ترامپ؟ نه آقا ! خدا آنروز را نیاورد .
اشاره ای به قیمت بنزین کردند و فرمودند : پس تقاص اش را پس بده !
یادمان میآید وقتی آقای کلینتون رییس جمهور امریکا بود نه تنها از در و دیوار برای مان پول می بارید بلکه بابت یک گالن بنزین - یعنی چهار لیتر بنزین - 99سنت می پرداختیم . یعنی چیزی کمتر از یک دلار . بعدش که آقای بوش از راه رسید و در کسوت ولی فقیه کره زمین آن آتشبازی ها را راه انداخت قیمت بنزین به گالنی چهار دلار رسید .
این روزها هم که به مصداق «جن و پری کم بود یکی هم ازغوغه آمد » آقای پوتین تزار روس به اوکراین لشکر کشی فرموده است ما فقیر بیچاره ها که نه سر پیازیم نه ته پیاز باید تقاص پس بدهیم .
آخر جنگ پشه و‌حبشه چه ربطی بما دارد ؟ ما چرا باید تاوان نادانی دیگران را بدهیم ؟ مگر ما از این خمیر و از آن فطیر سهمی و نصیبی میبریم ؟ ما کاره ای هستیم ؟ مگر ما نقشی در این تیر و ترقه اندازی ها داریم ؟
اصلا آقا ! ما اهالی محترم ینگه دنیا میدانیم کریمه کدام خراب شده ای است ؟ اصلا میدانیم اوکراین کجاست ؟ از جغرافیا چیزی میدانیم ؟ از سیاست چیزی می فهمیم ؟ اصلا میدانیم دعوا بر سر چیست ؟کس را وقوف هست که انجام کار چیست ؟
اصلا بما چه که این عقرب جراره و غول بی شاخ و دم لند هور میخواهد برود از آسمان شوربا بیاورد !
چرا نمیگذارید زندگی مان را بکنیم وآبجوی تگری مان را بدون ترس و لرز نوش جان بفرماییم ؟ ها ؟ اصلا گور پدر آقای پوتین و شرکا . مگر از قدیم نگفته اند :خلق گویند مغز خر خورده است - هر که در احمقی تمام بود؟
آقا ! ما این روزها اصلا دل و دماغ نداریم . هی جوش و جلا میزنیم . هی تن مان عینهو خایه حلاج میلرزد .
باز خدا پدر این آقای انوری ابیوردی را بیامرزد که مختصری تسلای مان میدهد و میفرماید :
کسی ز چون و چرا دم نمیتواند زد
که نقشبند حوادث ورای چون و‌چراست
و گرنه این آبجوی تگری مان به کام مان زهر می‌شد !
یک نکته دیگر را هم خدمت تان عرض کنیم برویم پی بدبختی های مان .
آقا ! توی امریکا دیگر ‌‌ودکای روسی گیر نمی آید ! پدر سوخته ها همه ودکاهای روسی را از روی قفسه ها بر داشته و پنهان کرده اند . ( کس لذت این باده چه داند که نخورده است ؟ )
ما که هیچ ، ما میرویم سری به این همسایه روسی مان موسیو پاسکویچ میزنیم بلکه مختصری از آن ودکاهای دست ساز بما عنایت بفرماید ، اما دل مان برای رفقای دست چپی مان بد جوری میسوزد ! طفلکی ها چطوری بروند بدون دوکای روسی برای آقای تزار روس و شرکا هورا بکشند ؟ ها؟