به رفیقم میگویم : آقا صد دلار بده میخواهیم برای خانمی که در ایران یک بچه معلول دارد و برای دوا درمانش درمانده است چند صد دلاری بفرستیم
میگوید: شما این خانم را می شناسی؟
میگویم : نه
میگوید : پس از کجا میدانی یک بچه معلول دارد ؟
میگویم: خودش تماس گرفته و عکس بچه معلولش را هم فرستاده است.
می پرسد : یعنی شما هیچگونه آشنایی با ایشان نداری؟
میگویم : نه بابا ! از طریق اینستاگرام تماس گرفته و تقاضای کمک کرده است.
میگوید : از کجا میدانی آن عکسی را که فرستاده عکس یک بنده خدای دیگری نیست؟
میگویم : نمیدانم . مگر مردم از این کارها هم میکنند ؟
می پرسد : چند سال است ایران نرفته ای؟
میگویم: تقریبا چهل سال
میگوید : ببین آقا جان ! در این سالها آنقدر چوب توی آستینم کرده و آنقدر سرم کلاه گذاشته اند که اگر همین حالا امام زین العابدین بیمار با من تماس بگیرد و برای درمان باد فتق و بواسیر مزمن هزار ساله اش تقاضای کمک بکند من از او رونوشت شناسنامه و کارت ملی و گواهی عدم سو پیشینه و کارت بسیج و گواهی ازدواج خواهم خواست . تازه باید برود از مسجد محله شان هم یک گواهی رسمی معتبر بیاورد که نشان بدهد ساکن ایران است نه ساکن کوفه و شام و نجف !