یکی آمده بود سراغ مان که: آقای گیله مرد ! حیف نیست شما با اینهمه کمالات و جمالات! نمیآیی عضو تشکیلات ما بشوی؟ در این برهه حساس ! تشکیلات مان به آدم های با کمالاتی مثل حضرتعالی نیاز دارد !
گفتیم: کدام تشکیلات ؟
فرمودند : همین تشکیلات مان دیگر . بیایید بشوید رییس کمیسیون فرهنگی مان !
گفتیم: بیاییم بشویم رییس کمیسیون فرهنگی تان که چطور بشود ؟ چه کاری از ما ساخته است؟ باید چیکار کنیم؟
فرمودند : هیچی ! فقط بیاییدبه این و آن فحش بدهید ! پاچه این و آن را بگیرید !
یاد یک ماجرایی افتادم . در زمان شاه شهید، حاکم فارس عریضه ای داشت که میبایست بیست و چهار ساعته بدست قبله عالم در پایتخت میرسید .
جارچی ها در گوشه و کنار شهر جار کشیدند کسی که بتواند از عهده چنین کاری بر آید انعام کلانی دریافت خواهد کرد .داوطلبان به دار الحکومه هجوم آوردند . در این میان پیر مردی با الاغی پیر و لنگان از راه رسید . صف جمعیت را شکافت . سراسیمه به حضور حاکم بار یافت و نفس نفس زنان گفت : قربان ! من آمده ام به عرض مبارک تان برسانم که چنین کاری از من و الاغم ساخته نیست ! لطفا روی ما حساب نکنید
حالا حکایت ماست!
(طرح از: بیژن اسدی پور)