دنبال کننده ها

۹ شهریور ۱۴۰۰

قرار بود....

قرار بود دری وا شود فرشته در آید
قرار بود شب تیره بگذرد سحر آید
قرار بود که با دست های مرد تبر دار
صنوبر و سمن و نسترن به باغ در آید
بگفت : بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر
بنا نبود که یک روزگار تلخ تر آید
به حال و روز دل ما بگو بگرید ایوب
قرار بود پس از صبر نوبت ظفر آید
هزار پنجره در سوک آفتاب نشستند
مگر از آینه های دروغ گرد بر آید
بنا نبود که بر گونه اشک سرخ بغلتد
بنا نبود که تیر عذاب در جگرآید
« مهدی ملکی دولت آبادی»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر