دنبال کننده ها

۱ مرداد ۱۴۰۰

جهانا چه بی مهر و بد خو جهانی


گیرم که آقای فرهادی در جشنواره سینمایی کن فریاد بر کشیده بود که :ای خلایق ! بدانید و آگاه باشید که حکومت آدمخواران اسلامی بر روی تشنگان خوزستان اسلحه کشیده و تار و مارشان کرده است.
گیرم که اصغر فرهادی از جای بر خاسته بود و نعره بر کشیده بود که : ای جهانیان ! من این جایزه ام را به تشنگان خوزستان و کولبران کردستان و گرسنگان بلوچستان و کودکان کار تهران تقدیم میکنم .
گیرم در آن جشنواره تصویری اهریمنی تر ازحکومت اهریمنی ملایان به جهانیان عرضه کرده بود .
آیا جهان ککش می گزید ؟
آیا جهان و جهانیان حکومت اهریمنی ملایان را نمی شناسند ؟
آیا جهان و جهانیان از کشتار های ملایان بی خبرند؟
آیا جهان و جهانیان از زندان بزرگی بنام ایران چیزی نمیدانند ؟
آیا تاکنون غیر از صدور بیانیه های پفکی قدمی برای رهایی ملت ایران از این نکبت هولناک بر داشته اند؟
هزار سال پیش منوچهری دامغانی تصویری از این جهان نابکار عرضه کرده است که گویی تصویری از وضعیت امروزی ماست :
جهانا ، چه بی مهر و بد خو جهانی
چو آشفته بازار بازارگانی
به درد کسان صابری اندر او تو
به بد نامی خویش همداستانی
به هر کار کردم ترا آزمایش
سراسر فریبی، سراسر زیانی
و گر آزمایمت صد بار دیگر
همانی همانی همانی همانی

آدمیزاده طرفه معجونی است

دارم به رادیو گوش میدهم . رادیوی سرتاسری امریکا. یک آقای پروفسوری آمده است در باب رویداد های هولناک جنگ جهانی دوم سخن میگوید .
از آنهمه بربریت موی تنم سیخ میشود .
میگوید : یک افسر نازی توسط پارتیزان های نهضت مقاومت فرانسه ربوده میشود . نازی ها یک روستا را اشغال میکنند . زنان و کودکان را به کلیسا می برند و درهای کلیسا را می بندند . مردان را دستجمعی به گلوله می بندند، آنگاه کلیسا را به آتش میکشند .
داستان دیگری هم میگوید :
پس از اشغال لهستان و کشتار یهودیان ، مردی یهودی از لهستان میگریزد . به روسیه پناه می برد . به ارتش سرخ می پیوندد تا علیه نازی ها بجنگد . اما غذای ارتش سرخ را نمی خورد . چون گوشت خوک دارد ! آنقدر غذا نمی خورد تا از گرسنگی هلاک می‌شود !
مولانا حق دارد که می‌گوید :آدمیزاده طرفه معجونی است

۲۷ تیر ۱۴۰۰

دعوا داریم آقا

مردم کوبا به خیابان‌ها میریزند و نان و آزادی میخواهند . ما ایرانی ها کدخدا رستم میشویم و به جان هم می افتیم و همدیگر را با فحش و تهمت و دشنام لت و پار میکنیم
آقای نتان یابو غزه را بمباران میکند و پیر و جوان و خرد و کلان را به گلوله می بنددو خانمان ها به باد میدهد ، ما ایرانی ها نخود هر آش می شویم و گریبان همدیگر را می چسبیم و گدازه های خشم و نفرت خود را بر سر همدیگر می ریزیم
آقای آذربایجان و آقای ارمنستان به جنگ با یکدیگر بر می خیزند ، ما ایرانی ها در اینسو و آنسوی جهان برای همدیگر قداره می کشیم
آقای رضا پهلوی میگوید دلش نمی خواهد شاه و آقا بالاسر باشد، ما ایرانی های سلحشور برای همدیگر یقه میدرانیم و با فحش ‌و دشنام میخواهیم او را به تخت سلطنتی بنشانیم که وجود ندارد
آقای فرهادی در فستیوال سینمایی کن جایزه می‌گیرد، ما جماعت جان بر کف ایرانی گلوی مان را پاره میکنیم و یقه همدیگر را میدرانیم که چرا در آن فستیوال نعره بر نکشیده و « این مباد آن باد » نگفته است
در فلان گوشه دنیا پشه ای و حبشه ای به جنگ بر میخیزند . ما ایرانی ها جبهه ای به وسعت گیتی میگشاییم و برای همدیگر شاخ و شانه میکشیم
در ونزوئلا راننده اتوبوسی رییس جمهور میشود و یکی از ثروتمند ترین کشورهای جهان را به ژرفای دریوزگی در می اندازد. ما ایرانی ها با تیر و تخماق و چماق و فلاخن و دشنام به جان هم می افتیم و استخوان های همدیگر را خرد و خاکشیر می کنیم
آخر ما چه مرگ مان است ؟ چرا هیچ کارمان به آدمیزاد شباهت ندارد ؟
چرا از قبیله خشم بیرون نمی جهیم؟ ما دعواهای مان کی تمام میشود ؟
نی به هند است ایمن و نی در یمن
آنکه خصم اوست سایه ی خویشتن
ما حتی با سایه خود نیز در جنگ هستیم .
آرام باشید آقایان و خانم ها . آرام باشید
پیش چشم ات داشتی شیشه ی کبود
زان سبب عالم کبودت می نمود

۲۶ تیر ۱۴۰۰

عالیجاه پیاز

آقا ! ما معتقدیم کشف « پیاز» از کشف قاره امریکا و اختراع چرخ و نشستن بر سطح کره ماه و ایضا کشف امام خمینی رحمت الله علیه واختراع لوکوموتیر! و همه کشفیاتی که بشر تا به امروز به آن نائل آمده است مهم‌تراست !
میفرمایید چطور؟
حالا خدمت تان عرض می کنیم :
آیا هرگز آشپزی فرموده اید ؟ آیا هیچ آشپزی - حتی آشپز رستوران ماکسیم - می تواند بدون همین پیاز نازدانه غذایی بپزد که قابل خوردن باشد ؟
آقا ! ما که اینهمه سال در آسیاب زمان پاییده ایم بینی و بین الله در ماههای حمل و ثور و جوزا و سرطان واسد و سنبله و میزان و عقرب و قوس و جدی و دلو و حوت ! بر اساس عنعنات پدر بزرگ و مادر بزرگ های مان همچنان غذاهای ایرانی میل میفرماییم و می بینیم نه تنها عیال مربوطه بلکه هیچ آشپزی در هیچ جای دنیا هیچ غذایی را بدون پیاز فراهم نمی فرمایند . ما با خودمان میگوییم اگر این « پیاز نازدانه » کشف نشده بود این بشر بیچاره آیا مجبور نمیشد هر نوع قاذوراتی را میل بفرماید و به به و چه چه هم بگوید.؟
اصلا آقا ما یک پیشنهادی داریم . حالا که اداره دار الانشای معظمه روز «پیشک » و روز بوسه و روز خرس و روز خنزیر و روز آب و روز زمین وروز «کیسه بر » و روز« مواشی» و هزار و یک جور روز دیگر فراهم کرده است چه اشکالی دارد روزی را هم به بزرگداشت پیاز اختصاص بدهیم و اسمش را هم بگذاریم روز پیاز ؟ ها ؟ یعنی باید از « تکیه خانه مبارکه »و «چوکی دار مکتب » و« قوماندان کلان »اجازه بگیریم ؟
اصلا آقا ! حالا که در مملکت مان روز غسالان و روز قوادان و روز حجامان وروز باده بانان و روز لولیان و ایضا روز خنازیر الخلیج و گدایان سامره و نجف و کربلا و همچنین روز آن« نازاده نامریی» را جشن میگیرند و چای و شیرینی و ساندیس فرد اعلای وطنی پخش میکنند چطور است ما هم به فضل و رحمت الهی مختصری پیزر لای پالان عالیجاه «پیاز» بگذاریم و روز پیاز را جشن بگیریم و بستنی پیاز دار میل بفرماییم ؟یعنی این پیاز بیچاره قدر و قیمتش از گچالو و لبلبو و تربوز کمتر است ؟!
آخر انصاف تان کجاست ای خلایق پر شکایت گریان !؟
——————————————/
معنای برخی واژه ها :
پیشک- گربه
مواشی- حیوانات
چوکی دار مکتب- فراش مدرسه
دار الانشای معظمه- بیت رهبری
قوماندان کل- فرمانده کل قوا
گچالو- سیب زمینی
لبلبو- چغندر
تربوز - هندوانه

ودکا بده قرآن ببر

چند وقت پیش آقای نمیدانم چی چی واک وزیر انرژی روسیه فرموده بود که مبادله کالاهای روسی با نفت ایران امکان پذیر است
حالا پرسشی که ما داریم این است : کدام کالا؟
مگر امپراتوری آقای پوتین و شرکا غیر از ودکا و کلاشینکف کالای دیگری هم تولید میکند ؟ مگر آقای جمهوری نکبتی اسلامی غیر از قرآن و توضیح المسائل کالای دیگری دارد ؟
لابد همین فردا پس فرداست که در مرزهای ایران و روس شاهد مبادله کالاهای روسی و ایرانی باشیم :
ودکا بده قرآن ببر
چرا گریبایدوف به قتل رسید
در گفتگو با تلویزیون پارس
Sattar Deldar 07 14 2021

۲۳ تیر ۱۴۰۰

اگر

من از واژه « اگر » نفرت دارم . دلیلش را میگویم :
اگر عباس میرزا در جوانی نمرده بود و بر تخت سلطنت نشسته بود
اگر معاهده گلستان و ترکمانچای منعقد نشده بود
اگر محمد شاه قاجار قائممقام فراهانی را نکشته بود
اگر الکساندر گریبایدوف بدست مردم خشمگین ایران به قتل نرسیده بود
اگر میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی و خبیرالملک توسط محمد علی میرزا ی قاجار پای درخت نسترن سر بریده نمیشدند
اگر ناصرالدین شاه ، شاهرگ میرزا تقی خان امیر کبیر را در حمام فین کاشان نمی برید
اگر ماجرای تحریم تنباکو به وقوع نمی پیوست
اگر انقلاب مشروطیت بدست ناکسان و جاهلان و ملایان و نابکاران از محتوی تهی نمیشد
اگر متمم اصل دوم قانون اساسی مشروطیت به تصویب نمی رسید
اگر سید عبدالله بهبهانی را نمی کشتند
اگر در پارک اتابک ستار خان را به گلوله نمی بستند
اگر نهال نو‌پای مشروطیت خشک نمی شد
اگر رضا شاه پهلوی تیمورتاش را نمی کشت و داور و سپهدار اعظم را به خودکشی وا نمیداشت
اگر سکان حکومت را به سیاستمدار استخوان داری همچون قوام السلطنه وا میگذاشتند
اگر حزب توده هرگز در سرزمین مان پا نگرفته بود
اگر دولت ملی مصدق بیاری کاشانی و شعبان بی مخ و اراذل و فواحش سقوط نمیکرد
اگر شاه صدای انقلاب مردم را زودتر شنیده بود
اگر بجای شاپور بختیار، کذاب نابکاری بنام خمینی را بر مسند شاهی ننشانده بودیم
اگر بجای شور ، شعور را بر میگزیدیم
اگر آنهمه « این مباد آن باد » نمی سرودیم
اگر ………
و صدها « اگر » دیگر
وای از این اگر ها .
چه واژه هولناکی است این « اگر »

کس نیست که تا بر وطن خود گرید

پیش از حمله مغول به ایران ، در اصفهان دو محله وجود داشت . یکی بنام « جوباره» و آن دیگری بنام « در دشت »
حنفی ها در محله جوباره و شافعی ها در محله در دشت زندگی میکردندو سال‌های سال بین این دو طایفه جنگ و جدال و کشمکش و خونریزی بود تا آنجا که گاه حنفی ها به محله شافعی ها حمله میکردندو خانه ها به آتش می کشیدند و خانمان ها به باد میدادند و گاه شافعی ها به محله حنفی ها .
کار به جایی رسید که کمال الدین اصفهانی شاعر به ستوه آمد و با سرودن شعری از خدا خواست تا هر دو طایفه را از میان بردارد .
شعر این است :
ای خداوند هفت سیاره
پادشاهی فرست خونخواره
تا که « در دشت » را چو‌دشت کند
جوی خون آورد به «جوباره»
عدد خلق را بیفزاید
هر یکی را کند دو صد پاره
سرانجام آنچه را که کمال الدین اصفهانی از خدا خواسته بود به وقوع پیوست و بسال ۶۳۳ هجری که مقارن حکومت اوکتای قا آن بود ، نزاع شافعی ها و حنفی ها بالا گرفت و شافعی ها با آنکه هنوز مغولان بر اصفهان مسلط نشده بودند با آنها ساختندو ‌دروازه های شهر را بروی مغولان گشودند به این شرط که حنفی ها را قتل عام کنند .
مغولان پس از ورود به شهر تیغ در همگان افکندند و هم حنفی ها و هم شافعی ها را قتل عام کردند و شهر اصفهان را با خاک یکسان ساختند.
کمال الدین اصفهانی در باره این واقعه هولناک چنین سروده است :
کس نیست که تا بر وطن خود گرید
بر حال تباه مردم بد گرید
دی بر سر مرده ای دو صد شیون بود
امروز یکی نیست که بر صد گرید
درد انگیز اینجاست که پس از خروج لشکریان مغول ، بازماندگان این فاجعه و کسانی که از کشتار مغولان جان سالم بدر برده بودند دو باره بجان هم افتادند و باقیمانده خانه ها و بنا ها را آتش زدند و به کشتن یکدیگر پرداختند .
—————-
گزارش کامل این رویداد هولناک را می توانید در کتاب گرانقدر « تاریخ ادبیات ایران» نوشته شادروان استاد ذبیح الله صفا بخوانید

چه گوارا

« از داستان های بوئنوس آیرس»
از اتوبوس پیاده میشوم . راه خانه ام را در پیش میگیرم .از جلوی مغازه محقر خاک آلودی میگذرم . عکس بزرگی از چه گوارا را پشت شیشه چسبانده اند .
دیدن تصویر چه گوارا مرا بیاد حرف های « گی ژرمو کابررا اینفانته » نویسنده کوبایی می اندازد . حرف هایی غیر مرسوم و بیرون از مدار زمانه.
او میگوید :چه گوارای انقلابی چهره ای مشکوک است و تنها پس از گذشت پنجاه سال که داوری در باره او تا حدودی ممکن خواهد شد می توانیم او را چنانکه هست ببینیم .مردی که دعوی بزرگ تاریخی اش آن است که اسطوره ای شخصی را در قالب کتابی بریزد و سپس نوشته خود را به عمل در آورد ، اهمیت او در مقام نظریه پرداز و عمل کننده در جنگ های چریکی هنگامی پوچ و بی معنی بنظر می‌رسد که دریابیم این نظریه پرداز به محض اینکه تجربیات افسانه ای خود را به عمل در آورد توسط همان نیرویی به زانو در آمد که بنا به نظریات وی یارای شکست دادن او را نداشت .
از کتاب « در پرسه های دربدری- فروردین ۱۳۶۵- بوئنوس آیرس »
—-//——-
*گی ژرمو کابررا اینفانته نویسنده ،فیلم نامه نویس و زبانشناس کوبایی است که چهل سال از عمر خود را در تبعید گذراند.از او بیش از پنجاه کتاب بر جای مانده که
مهم‌ترین آن « سه ببر گرفتار » نام دارد .
هشت سال پس از درگذشت کابررا اینفانته کتاب دیگری بنام « نقشه یک جاسوس » در اسپانیا منتشر شد که روایت تلخ ترین تجربه های نویسنده در دوران تبعید چهل ساله اوست .
اینفانته در فوریه ۲۰۰۵ در لندن در گذشت .

۲۱ تیر ۱۴۰۰

سر بلند و سر فراز رفت

سه سال پیش در چنین روزی عباس امیر انتظام سر بر خاک نیستی گذاشت و این جهان فرهاد کش را وانهاد ورفت . سربلند و سرفراز.
مردی که در یکی از سیاه ترین دوران تاریخ بشری به جنگ بیداد و جباریت و ظلم ودیکتاتوری رفت و از شکنجه و زندان و مرگ نهراسید
مقاومت جانانه او در برابر جباران ، چهره پاک و زلال انسان آزاده شریفی را نشان میدهد که حقیقت را فدای هیچ مصلحتی نمیکند
چهره انسانی و والای او آنهنگام نمود می یابد که با آنهمه بار رنج و دردی که بر دوش داشت با بزرگمنشی به عیادت آن زاغ سار اهرمن چهره جلاد متعفن بیمار - محمدی گیلانی - به بیمارستان میرود و با این عمل انسانی تف بصورت یکی از پلید ترین و مخوف ترین مهره های رژیم تبهکاران می اندازد و سیمای انسانی معصوم خود را در آیینه تاریخ برای همیشه ثبت میکند
یاد عزیزش همواره بعنوان نمادی از مقاومت و آزادگی و میهن پرستی در صفحات تاریخ وطن مان ماندگار خواهد ماند و آن نابکارانی که چهار دهه بر نطع خونین نشسته اند شرمساران سر شکسته تاریخ خواهند بود .
خاکستر ترا
باد سحرگهان
هر جا که برد
مردی ز خاک رویید
May be an image of 2 people