دنبال کننده ها

۲۶ فروردین ۱۳۹۹

می دزدم میزنم به چاک


این رفیق مان آقای آنتون چخوف میگفت :
از یک مرد دهاتی پرسیدم اگر شاه بشوی چه کار میکنی؟
گفت : صد روبل میدزدم میزنم به چاک !
حالا حکایت روزگار ماست.
آقای چارلز کاروین مامور آتش نشانی شیکاگو رفته بود بانک دویست دلار پول از حسابش بردارد .مانده بود معطل که خدایا ، بارالها! اگر این چک هزار و دویست دلاری آقای عمو سام هر چه زودتر دستش نرسد تا سر برج چه خاکی باید به سرش بریزد
دویست دلارش را گرفت و نگاهی به رسید بانکی اش انداخت و دید خدای من ! هشت میلیون و دویست هزار دلار پول نقد توی حسابش دارد.
طفلکی نگاهی به آسمان انداخت و بجای اینکه شکر آقای باریتعالی را بجا بیاورد و بگوید خدایا خداوندا! به رحمت واسعه ات شکر فریاد کشید : oh....shit
و همین جا بود که کارمندان بانک به اطلاعش رساندند که :
سر سلطان را نشاید گفت هرگز با عسس
لقمه مردان نمی شاید به طفلی باز داد
همچنین به عرض مبارک شان رساندند اگر حضرت باریتعالی را چنین کرمی باشد بانکداران ینگه دنیایی را نیست . او در حساب بانکی اش فقط سیزده دلار و شصت و پنج سنت دارد. یعنی اگر چه در خانه قاضی گردو بسیار است اما حساب و کتابی هم در کار است .
خوب شد طفلکی سکته نکرد. من اگر بودم همانجا سکته ناقص میکردم.

۲۵ فروردین ۱۳۹۹

hansengilemard's profile picture

ساعت بیست و پنج

آمده ام اینجا - حیاط خانه ام- نشسته ام شراب سفید مینوشم . شراب ناب ناپا . با شیرینی و بادام سوخته. اگر سر همسرجان را دور ببینم یواشکی سیگاری هم دود خواهم داد .
چشم اندازم سبزه است و آب و سبزی و سبزینگی . هیچ صدایی از هیچ جا بگوش نمیآید . سکوت مطلق
غروب نزدیک است . چه ساعتی است؟
ساعت بیست و پنج

چنین کنند بزرگان


سه چهار سال پیش بود . آقای « سایه » آمده بودکالیفرنیا. شب شعری داشت در دانشگاه برکلی . نتوانسته بودیم برویم
مهمان کسی بود بنام آقای نظامی
این آقای نظامی گویا خود دستی در شعر و شاعری داشت . من متاسفانه نمی شناختمش. من از قبیله نظامیان فقط نظامی گنجوی را می شناسم
یکی دو روز بعد شنیدیم شب شعری دارد در رستورانی در بی اریا. به رفیقم گفتم : برویم
و رفتیم . نام شهرش یادم نیست. دور و بر سانفرانسیسکو بود
عده ای آمده بودند
رفتیم گوشه ای نشستیم و به انتظار ماندیم
در این حیص و بیص رفیق شاعرم - آقا رضا - از آلمان تلفن کرده بود که فلانی ، اگر جناب سایه را دیدی این پیغامم را به او برسان
رفتیم گوشه ای نشستیم و به انتظار ماندیم
آقای نظامی میکروفن را بدست گرفت و چند شعری از سایه خواند و یکساعتی هم در باب فضائل او سخنرانی کرد . بعدش به صحرای کربلا زد و سایه را با قاآنی همطراز دانست
توی دل مان گفتیم : پدر آمرزیده ! شاعر دیگری سراغ نداشتی؟ آخر سایه را چه نسبتی است با قا آنی؟ قاآنی لقب « مجتهد الشعرا » از خاقان مغفور فتحعلیشاه قاجار و لقب « حسان العجم » از محمد شاه دارد . از راه مدیحه سرایی نان و ماستی میخورده است .بیچاره سایه همان سایه است و سایه اش !( گیرم در عهد شباب چنانکه افتد و دانی شعری در ستایش رفیق لنین و رفیق استالین گفته باشد
باری ، سایه آمد کنارمان نشست . با ریش و با عصا . سایه سنگین ! با چنان اخم و تخمی که زهره آدمی آب میشد
سرش را گذاشت روی عصایش و به سلام مان هم پاسخی نداد . مگر مرا زهره آن بود که پیغام آقا رضای شاعر را به او برسانم ؟ گاو نر میخواست و مرد کهن
نیم ساعتی گذشت . سایه آمد که شعر بخواند . پیش از آنکه کتاب شعرش را باز کند رو به جماعت کرد و با خشم گفت
کسی نبود به این مرتیکه احمق بگوید وقتی خود شاعر اینجا حی و حاضر است تو به چه حقی شعر او را میخوانی و غلط هم میخوانی؟
من خیال کردم لابد قصد شوخی با مهماندارش دارد .آخر مگر میشود مهمان کسی بود و او را در برابر دیگران چنین خوار و خفیف کرد ؟
در همان نیم ساعتی که آنجا بودیم جناب ابتهاج شعری می خواند و پشت بندش چند دشنام آبدار نثار مهماندارش میکرد . فقط کم مانده بود خواهر و مادر و عمه جان آقای نظامی را به دشنامی بنوازد
من طاقت نیاوردم و به رفیقم گفتم پا شو برویم
پا شدیم رفتیم آبجو خوردیم و تصمیم گرفتیم دیگرهرگز پای مان را در شب شعر« بزرگان ! »نگذاریم
با اینهمه من شعرش را دوست دارم و توده ای بودنش را دوست ندارم

کارخانه جوجه کشی


آقا ! ما تازگی ها یک کشف علمی خیلی مهمی کرده ایم که اگر قرارباشد حق به حقدار برسد باید جایزه ای مایزه ای نوبلی چیزی به شخص شخیص ما اعطا بشود و نام ما را هم در زمره کاشفان و دانشمندانی همچون انیشتین و گالیله و ادیسن و داروین و نیوتن و پاستور و استفن هاوکینگ در صفحات تاریخ بنویسند
لابد خواهید پرسید کشف مان چیست ؟ حالا خدمت تان عرض میکنیم .
آقا ! ما کشف کرده ایم که این آقای امام موسی بن جعفر علیه السلام که نیمی از عمر پر ثمر شان ! را در زندان های هارون و مارون و مامون سپری کرده و آنجا کارخانه جوجه کشی راه انداخته و اینهمه تخم ترکه و امامزاده پس انداخته اند دویست سیصد تایی وکیل داشته اند!
بله وکیل . آنهم وکلای مونث !
میفرمایید چطور ؟
اجازه بفرمایید خدمت تان عرض کنیم .
تازگی ها در خبر ها خواندیم که این آقای ژولیان آسانژ که چند سال پیش از ترس آژان ها و مفتش های ینگه دنیایی به سفارت اکوادر پناهنده شده بود و چند سالی آفتابی نمیشد توی آن محبس سرگرم تخم و ترکه سازی بوده و سر و سری با وکیلش داشته و در این مدت صاحب دوتا آقا زاده تپل مپلی مامانی شده است
باز خدا را شکر که دوران چله نشینی ایشان بیش از چهار پنج سال طول نکشید و گرنه اگر مثل امام محبوس مغبون مان سی چهل سال در آن زندان خود خواسته میماندند ممکن بود عینهو امام موسی بن جعفر دو سه هزارتا تخم و ترکه پس بیندازند و ما هم بعدها در همین ینگه دنیا صاحب دو سه هزار تا امامزاده بشویم
خدا بما رحم کرد به حرضت ابرفرض!

۲۴ فروردین ۱۳۹۹

دیگر مجبور نیستیم دروغ بگوییم


میگوید : آخی .... راحت شدیم آقا ! یک بار سنگینی از روی دوش ما بر داشته شد .
می پرسم : خیر است انشاالله !
میگوید : در عهد ماضی - در ایام پرشکوهی که هنوز عالیجناب کرونا تسمه از گرده خلایق نکشیده بود- اگر دوستی ، رفیقی ، قوم و خویشی ، آشنایی ، کس و کاری به رحمت خدا میرفت باید عینهو یتیمچه بادنجان لباس سیاه می پوشیدیم میرفتیم مجلس یادبودش یک مشت دروغ و دبنگ و یاوه و پرت و پلا در باره خصائل انسانی و بزرگواری ها و جانفشانی ها و مبارزات ! آن مرحوم مغفور تحویل میگرفتیم میآمدیم خانه مان .اما حالا در زمانه پسا کرونایی، از این دوغ و دروغ و دبنگ و یاوه ها خبری نیست . اگر قبض و برات آخری را دادی و غزل خداحافظی را خواندی نمیگذارندت توی تابوت بلکه می چپانندت توی یک کیسه پلاستیکی پرتت میکنند توی یک چاله و دیگر هیچکس نیست بیاید درباب نیکمردی ها و مردم نوازی ها و صفات حمیده و خصائل مسیح گونه و بخشش های حاتم طایی وار حضرتعالی روضه خوانی بفرماید .
------
‏یعنی این روز ها کسی هم میرود بلیط بخت آزمایی بخرد ؟
‏آدم وقتی نمیداند فردایش زنده است یا زیر هفتاد من خاک خوابیده بلیط بخت آزمایی میخرد که چه بشود ؟!
‏خلاف عرض میکنم ؟

هویچ



دخترم - آلما- تا یازده دوازده سالگی به تخم مرغ میگفت موخ دوم
به پرتقال هم میگفت پر تلاق.
بابایش که ما باشیم چهل سال است ینگه دنیا هستیم . هنوز هم که هنوز است اسم این زردک بینوا  هیچ جوری توی کله مان جا نمیشود . یعنی بجای اینکه بگوییم « کاروت » به زبان اسپانیولی میگوییم سانا اوریا
اینهم لابد یکی از آن بیماری هایی است که هنوز عینهو کرونا هیچ دوا درمانی برایش پیدا نشده است
-------

هنوز کرونا نگرفتی ؟


رفیقم تلفن میزند و میگوید : هنوز زنده ای؟ کرونا نگرفتی؟
میخندم و میگویم : مرحمت عالی مستدام !  فعلا به قول صادق خان به قتل عام ایام مشغولیم
می پرسد : چه میکنی در این ایام محبس؟
میگویم : ظرف میشوریم . جارو میزنیم . دور خودمان می چرخیم . میخوابیم . دوباره و سه باره می خوابیم . می خوریم . دوباره و سه باره و چند باره می خوریم . در کارهای زنم فضولی میکنیم . نق میزنیم . واگر ایام محبس یکی دو ماهی طول بکشد شبیه میرزا کوچک خان جنگلی خواهیم شد و ریش مبارک مان به ناف مان خواهد رسید .

۲۳ فروردین ۱۳۹۹

امام زمان دندان دارد ؟



آقا ! کارمان در آمده است . توی این هیر و ویر کرونا و قرنطینه و پر خوری و واهمه های بی نام و نشان ، یک آقایی که نمیدانیم حجت الاسلام است ، ثقه الاسلام است، آیت الله است ، آیت الله العظمی است، چه زهر ماری است، آمده است از ما امت اسلام خواسته است دست به دعا برداریم و دعا کنیم حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه کرونا نگیرند و سرو مرو گنده از چاه جمکران ظهور بفرمایند
ما هم که با پسر خاله جان مان آقای باریتعالی رفیق جان جانی هستیم و الحمدالله به کوری چشم دشمنان اسلام و مسلمین همه دعاهای مان مستجاب میشود دست به آسمان بلند کردیم و گفتیم
خدایا ! بارالها! این آقای صاحب الزمان را از همه بلیات ارضی و سماوی و کرونایی محفوظ و محروس بفرما تا بیایند جهان را پر از عدل و داد بفرمایند
توی همین قال و مقال ها و فکر و خیالات بودیم که یکوقت چشم مان افتاد به حرف های یکی از آن کافران مهدور الدم بنام آرش جودکی
:آرش میگوید
« در کودکی بخت‌یاری ام کرد و ناباوری ام را وامدار راننده اداره‌ پدرم هستم. گاهی که پدرم را می‌رساند مهمان ما می‌شد. از آذری‌ها آستارا بود. تکیه کلامش این بود:«گفتند امام زمان آمده . یکی پرسید دندان داشت؟ گفتند بله
 " گفت :« برای خوردن  آمده 
حالا ما مانده ایم برویم دعاهای مان را پس بگیریم یا نه ؟

روز نوشت های بابا بزرگ.
رفته بودیم دیدن نوه ها . نوا جونی و آرشی جونی.
ده دوازده قدم دور ایستادیم و از همان فاصله قربان صدقه شان رفتیم .
سر بسر آرشی جونی میگذارم و میگویم : پس آرشی جونی کجاست ؟
انگشتانش را میگذارد روی سینه اش و میگوید : اینجا هستم بابا بزرگ!
من دست هایم را سایه بان چشمم میکنم و میگویم : کجا ؟ پس چطور من نمی بینمش؟
دوباره انگشتان کوچک و ظریفش را روی سینه اش میگذارد و میگوید : اینجا هستم بابا بزرگ ! حالا می بینی؟
نوا جونی یک عروسک تازه خریده است . میآورد نشانم میدهد. میپرسم اسمش را چه گذاشته ای؟
میگوید : هنوز اسمی انتخاب نکرده ام بابا بزرگ !
چند دقیقه ای آنجا میمانیم و دلشکسته بر میگردیم خانه مان . به محبس.
سعدی است که میفرماید :
هر دم که در حضور عزیزی بر آوری
در یاب کز حیات جهان حاصل آن دم است

اعترافات آقای وزیر

 به خود من هم زیارت امام رضا زیاد نچسبید . زیرا نمیدانم به چه مناسبت وقتی سر مقبره اجدادم نماز می گذاردم باین فکر افتادم که آنها - مخصوصا پدرم - مردان خیلی بزرگ تر ، شریف تر  و با صفا تر از من بوده اند .
راستی از خودم بدم آمدو دیگر از زیارت چیزی دستگیرم نشد
(یاد داشت های علم . جلد دوم صفحه۲۳۵)
-------------------
بیستم فروردین ۱۳۵۱
....تیم فوتبال پرسپولیس ایران تیم اوروگوئه را زد . استادیوم یکپارچه احساسات شده بود .
شاهنشاه فرمود :عجیب است که مردم سر شیرهای دستشویی ها و مستراح های استادیوم صد هزار نفری را می دزدند . برای چه؟
نخست وزیر عرض کرد : تربیت ندارند
من عرض کردم : ممکن است . ولی مثل اینکه اینها را متعلق به خودشان نمیدانند .مثل این است که این وسایل مال غیر و متعلق به غیر است .
شاهنشاه فرمودند :اینکه بیشتر باعث تعجب میشود
عرض کردم : خیر ! بر خورد ما با مردم طوری است مثل اینکه ما قشون غالب هستیم - یعنی دستگاه هیئت حاکمه- ومردم ، مردم یک کشور مغلوب

همان کتاب - صفحه ۱۹۹
-----------------
* چند نفر آخوند از قم آمده بودند و به نفع محکومین تظاهرات کرده بودند .
شاهنشاه فرمودند : به آیت الله خوانساری بگو به آنها بگوید هر کدام دل تان میخواهد نه تنها گذرنامه بلکه پول میدهیم که به شوروی یا عراق بروند . - همان بهشتی که این خرابکارها را به ایران میفرستد -

همان - صفحه ۲۴۱